هنوز هم ماه محرم برایم رنگ و بوی دیگری دارد. هنوز هم در این ماه با روضههایی که خوانده میشود، بار دل را سبک میکنم و سختیهای روزهای سخت زندگی را از یاد میبرم. هنوز هم وقتی به تکیه سیاه پوشان امام حسین(علیه السلام) میرسم، حال دلم عوض میشود و زندگی دنیوی را از یاد میبرم. زمانی که از ایثار و فداکاری سیدالشهدا(علیه السلام) میگویند و یا روزهایی که از شجاعت حضرت عباس(علیه السلام) میگویند و زمانی که از رشادتها و فداکاریهای علیاکبر(علیه السلام) نام میبرند و زمانی که اسوه صبر و شکیبایی، حضرت زینب(علیها السلام) را یادآوری میکنند، هر کدام به نوعی در دل و جانم نفوذ میکند اما در این میان، روضه علیاصغر(علیه السلام) همان بابالحوائج کوچک و مهربان، چیز دیگری است. همان شهید کوچکی که با دستهای کوچکش گرههای بزرگ را میگشاید و با نام زیبایش داغ دلها را آرام میکند و قلبهای غمدیده را سبک میکند. زمانی که از داغ دل غمدیده رباب میخوانند، حرف دیگری است. چرا که با پوست و گوشت و خونم ناجوانمردیها را دیدهام و فرزند کوچکم را از دست دادهام. در این میان با اشکهایم دل غمدیده رباب را همراهی میکنم و با گریههایم برای علیاصغر(علیه السلام) کوچک سیدالشهدا(علیه السلام) به فرزند کوچکم میاندیشم که دست بیگانه دشمن نا جوانمرد چطور و چگونه او را چون غنچهای نشکفته از شاخه چید و داغی جانسوز بر دلمان گذاشت. تولد نوگلم در اولین روز از بهار سال 1363 در شهر اراک، حلاوت آن سال را برایمان بیش از پیش کرده بود. همان فرزند زیبا و دوستداشتنی که هفتمین گل شکفته زندگیمان بود و هر کدام رنگ و بوی خاص خود را داشتند.
نامش را علیاصغر گذاشتیم. اصلاً انگار از همان ابتدا هم سرنوشتش روشن شده بود و خداوند در تقدیرش شهادت را نوشته بود. شهادتی شبیه به شهید کوچک کربلا که با رفتنش به عالمیان فهماند خط سرخ شهادت همان خط راه هدایت است که تا ابد در جهان میماند و مسیر درست را برای آیندگان روشن میکند. فرزند کوچکم که در دل برایش آرزوهای بزرگی داشتیم و دلمان میخواست تا مدرسه رفتن و دانشگاه رفتن و درس خواندن و ازدواج و موفقیتهای دیگرش را ببینیم و روزی بیاید که در لباس خدمت به وطن قرار بگیرد. اما جنگ تحمیلی تمام آرزوهایمان را به تاراج برد و دشمن بعثی نا جوانمردانه بمبهایش را بر سر مردم بیدفاع ریخت. در این بین، علیاصغر کوچک ما در 22/10/1365 در حالی که دو سال بیشتر نداشت، در بمباران هوایی اراک چون شهید کوچک کربلا به شهادت رسید و پیکر کوچکش در اراک به خاک سپرده شد. و تنها نام و یادی از او برایمان به جا ماند. در این واقعه تلخ خواهرانش بهاره، آزاده و مژگان و مادرشان عذرا کتابفروش نیز به شهادت رسیدند.