بسم الله الرحمن الرحیم
( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
اکنون که وصیتنامه خود را با نام خدای شهید و شهدا شروع کردهام، قلم و گفتارم ناتوانتر از آن است که من گناهکار درباره شهید که این همه ارج و عظمت دارد، سخن به میان آورم. کلمه شهید بزرگترین بار معنی را برای آنچه که اکنون میخواهم و میخواستم بگویم و بنویسم، در بر دارد. شهادت عبارت است از قربانی شدن قهرمانان که در جنگها به دست دشمن کشته شدهاند. شهادت مرگی نیست که دشمن ما بر مجاهد تحمیل کند بلکه مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه آگاهی و همه منطق و شعور و بیداری و بینایی خویش خود انتخاب میکند.
شهادت در فرهنگ ما و در مکتب ما درجه است. وسیله نیست خود هدف است. اصالت است، خود یک تکامل است، یک مسئولیت بزرگ است. خداوندا، پروردگارا من بنده گناهکار چه میبینم؟ چه میباشم؟ احساس کسی را دارم که ناگهان در برابر آینه به ایستد و تصویری را که بر آن میبیند، هیچ نشناسد. میگویند تن که میمیرد، روح این جهان و همه پیوندهای این جهانی میگسست و به سوی عالم غیب پرواز میکند. آنها که گستاخی آن را داشتند که وقتی نمیتوانستند زنده بمانند، مرگ را انتخاب کردند و رفتند و ما بیشرمان ماندیم. امروز شهیدان پیام خویش را با خون گذاشتند. ای برادر شهید، ای که رسالت سرخ شهیدان را انجام و به امام(قدس سره) رساندید تا تشنگان تاریخ را به قیام بخوانید. ما وارث عزیزترین امانتهایی هستیم که با هفت تیرها، پانزده خردادها، هویزه، پیرانشهر و قیام امام حسین(علیه السلام) با جهادها و شهادتها در تاریخ اسلام فراهم آمده است. ما وارث این همه خون هستیم. ما مسئول هستیم که امتی بسازیم تا برای بشریت نمونه باشیم. خداوندا این انتخاب را که همراه با آگاهی و بصیرت و با تمام وجود انتخاب کردهام، بر من حلال گردان و گناهان مرا که از روی نا آگاهی و بیایمانی و غرق در هواهای نفسانی بود، بر من ببخش. خدایا استغفار میطلبم بر من، آن نشود که زیر شلاقهای دوزخ صدای (یا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنی) سر دهم... .
مادر عزیزم، سلام مرا بپذیر و حلالم کن. گناهان مرا ببخش که نسبت به تو کملطفی کردم. مبادا در فقدان من گریه کنی که این خواهش من است. خدا را شکر که من به مقام والای شهادت رسیدم. خودت بهتر میدانی که مرگ حق است و چه بهتر که در راه حق کشته شوم که چه نعمتی است بزرگ. تو ای پدر عزیزم حلالم کن. مرا ببخش از اذیتهایی که نسبت به شما کردم. خواهش میکنم که در مرگ من گریه نکنید و رزمندگان و یاران و امام(قدس سره) را دعا کنید و شما سه تن از خواهرانم شما هم زینب(علیها السلام) گونه باشید، در راه خدا مبارزه کنید و از دامن خود فرزندانی چون عمار، یاسر، ابوذرها و زینبها و سمیهها و رقیهها بپرورانید.
برادران عزیزم راه مرا ادامه دهید و نگذارید سلاح من به روی زمین بماند، سلاحم را بردارید و علیه کفر و ستم مبارزه کنید. برادرانم! به پدر و مادر بسیار احترام بگذارید، هر چند که من نتوانستم آنچنان احترام بگذارم. باشد که شما بیاحترامیهای مرا جبران نمایید.
دوستان عزیزم شما برای من دوست نبودید، برادر بودید. شما هم راه مرا ادامه دهید و در مبارزه با کفر و ستم همیشه کوشا مانند یک مرد جنگجو باشید. برادران هیچوقت همدیگر را طرد نکنید و به یکدیگر احترام بگذارید و همیشه قلبهایتان را یکی کنید. مردم بدانید که ما برای اسلام و برای زنده نگه داشتن احکام آن به جبهه هجرت کردیم. اگر شما میخواهید سعادت آخرتتان و همچنین سعادت دنیایتان تضمین گردد، از مال و جان و فرزندانتان به جبههها دریغ نکنید. این را بدانید که صدام یزید نفسهای آخرش را میکشد و خداوند نیز این جنگ را به وجود آورد تا این وسیله شما و ما را آزمایش کند. همانطور که خداوند در قرآن کریم ... آزمایش خواهد کرد اما شما را چه امتحان خواهد کرد. بله با گذشتن از جان و مال و فرزندانتان در راه جبههها که همان راه خداوند است، میتوانید از زیر آزمایش پروردگار سربلند و موفق بیرون بیایید. اکنون من لحظات آخر زندگی شیطانی و آغاز زندگی سرشار از روح خدایی را ورق میزنم و با آموختن درس آزادگی و حریت از انتخابگر راستین راه خود را انتخاب کردم و در جوار شهدا پیوستم.
و در آخر باز تکرار میکنم که دشمنان اسلام را با گریه و نالههای خود شاد نکنید. از تمامی دوستان، آشنایان که این وصیتنامه را میخوانند یا میشنوند، عاجزانه تقاضا دارم که هر بدی از این بنده حقیر خداوند دیدند، به بزرگواری خودشان ببخشند و حلال کنند تا اگر توفیق به دست آمد، گیر زحمتی در سرای آخرت نباشد.
نماز جمعه را فراموش نکنید، لحظهای از یاد خداوند غافل نباشید، در کارهای خیر پیشقدم باشید، امام(قدس سره) را دعا کنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
والسلام. برادر حقیرتان، عباس قاسمی.
1. سوره آل عمران، 169.
در سال 1345 در خانوادهای متدین و مذهبی به دنیا آمد. فرزند دوم خانواده و اولین فرزند پسر محسوب میشد. در سال 1354 برای تحصیل در دبستان ابتدایی ابوذر شهابیه مشغول فراگیری علم و دانش شد و در سال 1359 تصدیق کلاس پنجم را از این دبستان دریافت کرد. پس از آن در مدرسه راهنمایی شهید مطهری شهابیه، دوران راهنمایی را به پایان رساند و در سال 1364 با قبول شدن در امتحان ورودی در هنرستان کشاورزی شهید باهنر مشغول به تحصیل شد و تا سال دوم هنرستان درس خواند.
با شروع جنگ تحمیلی روحیه ایشان دگرگون شد به طوری که دائماً صحبت از جنگ مینمود و همچنان درخواست میکرد که برای انجام وظیفه به جبههی جنگ برود به طوری که روحیه او قابل توصیف نیست. با عضویت در بسیج یک دوره سهماهه به جبهه اعزام شد و در بازگشت از جبهه، سال دوم تحصیل در دبیرستان را ادامه داد.
پس از تعطیلات نوروز دوباره عازم جبهه شد و چهل روز قدم به قدم و بازو به بازو همراه با رزمندگان گردان روحالله(قدس سره) در تنگه ابوقریب جنگید تا در سوم خردادماه سال 1365 با سمت آر پی جی زن بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. هنگامی که به شهادت رسید، تأسفی بزرگ دوستان و یاران او را در بر گرفت. زیرا میدانستند که گوهری از دست رفت. اما پرواز او به سوی ملکوت بود. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.