بسم الله الرحمن الرحیم
مادر گرامی و صبورم، میدانم که آن وظیفهای که از طرف ائمه(علیهم السلام) نسبت به شما بر عهده من گذاشته شده بود را انجام ندادهام. از شما التماس دعای خیر برای آمرزش گناهم دارم و از طرفی گناه، گناه کبیره است و فقط این گناهان را به صفت رحمانیت الله میسپارم که انشاءالله میبخشد.
مادر جان، من به شما مدیونم و این راهی که در پیش دارم که فکر نمیکنم لیاقت آن را داشته باشم، اول یک مشیت و دوم از تو دارم، تو بودی که چراغ راه من شدی. مادر جان، در روزی که خبر شهادت این حقیر را به شما دادند که لایق نیستم، اشک اندوهگین بودنت را کسی در چشمت نبیند؛ بلکه باید اشک شوق در چشمانت جاری باشد؛ زیرا که در این موقع است که منافقان کور خواهند شد در ضمن، آنچه من داشتم شما وکیل مصرف آن را در راه خدا میباشید، همانطور که هر انسانی وکیل مال خودش است تا مالش را در راه خدا مصرف کند.
برادران عزیزم، خودتان را به صفت مؤمنین بیارایید تا مشکلاتی که جلوی حرکت الهی شما را میگیرد را یکی پس از دیگری بردارید.
در راه خدا کوشا باشید و با تشکیلات منظم کار کنید تا زحمات به هدر نرود و خانوادههایتان را چون خانواده شهید فیاضبخش درآورید و بچهها را به یاد مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرورش دهید.
شما خواهران که در مکتب فاطمه(علیها السلام) و زینب کبری(علیها السلام) پرورش یافتهاید، امیدوارم که بتوانید سخنان زینب(علیها السلام) گونهتان را لااقل راجع به فرزندان خودتان، این نونهالان انقلاب فریاد زنید و به آنها بفهمانید که در دنیا چه خبر است و از منافقین بگویید که در کمینگاهها در کمینند و امیدوارم آنها را به نور الهی روشن گردانید و در کلاسها و فعالیتهای ارگانهای انقلابی و احزاب و سازمانهایی که پیرو خط هستند شرکت دهید تا زمینه رشد فکری، فرهنگی آنها فراهم گردد.
پیام من به شما برادران حزباللهی این است که قدر رهبر الهی را بدانید، حرکتهای خودتان را با ولیفقیه منطبق کنید و روحانیت را پشتیبان باشید که پشتیبان واقعی همین روحانیت میباشد، به یاد خدا باشید، همیشه آن حالت روحانی را در وجودتان زنده نگه دارید و بدانید که نصرت خدا نزدیک است و به گفته این رهبر عزیز، امام خمینی(قدس سره)، سازمان اطلاعات باشید تا بتوانیم جامعه انقلابی خودتان را از منافقان تصفیه کنیم.
شهید رضا معظمی در بیست و پنجم فروردینماه سال 1339 در شهرستان آشتیان و در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان هستی گشود. صدای گریهاش که در صحن حیاط منزل پیچید، صدای خنده همراه با خدایا شکرت و صلوات بود که از اهالی منزل به گوش میرسید. منتظر بودند تا خبر سلامتی او مادرش را بشنوند. رضا دوران کودکیاش را در دامان سبز پدر و مادری مهربان و دلسوز سپری کرد و در این مدت کوتاه نشان داد که اهل تلاش و کار و خدمت است. نماز و قرآن را از مادرش فرا گرفت و پای به مسجد گذاشت تا در ادای فرایض دینش کوشا باشد. آداب و معاشرت را از پدرش فرا گرفت و سعی کرد تا درس زندگی از ایشان بیاموزد. بسیار مهربان و دلسوز و مذهبی بود و نسبت به همسن و سالهایش این خصوصیات بارزتر بود. بیشترین کاری که میکرد این بود که در پی کمک به خانواده بود و در برابر خانواده نیز اطاعت پذیر بود. عشق و ارادتش به امام خمینی(قدس سره) مثالزدنی بود، علاقه وافری به ایشان داشت و سعی میکرد تا سرباز ایشان و مطیع فرامینش باشد.
تحصیلاتش را در یکی از دبستانهای شهرستان آشتیان آغاز کرد و با گرفتن مدرک سیکل خاتمه بخشید. پس از آن در مهاجرت به تهران به کار و تلاش روی آورد. او میگفت: دوست دارم بهترین شرایط را برای خانوادهام فراهم کنم. انقلاب که به پیروزی رسید، زندگیاش رنگ و بویی دیگر گرفت تا زمانی که عراق و حزب بعث حرمت مرزها را شکست و پای به خاک مقدس ایران گذاشت، به عنوان بسیجی به مقابله با دشمن رفت.
بعد از نامنویسی، دورههای 45 روزه آموزش نظامی را که دید به عنوان بسیجی تیپ 27 محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به جبهه اعزام شد و توانست در مدتی که در جبهه بود، مردانه ایستادگی کند و بجنگد تا سرانجام در بیست و نهم اردیبهشتماه سال 1361 در منطقه عملیاتی خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهرش را نیز در بهشتزهرای تهران به خاک سپردند.