در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به (بهاى) اينكه بهشت براى آنان باشد خريده است همان كسانى كه در راه خدا میجنگند و میکشند و كشته میشوند (اين) به عنوان وعده حقى در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است پس به اين معاملهای كه با او کردهاید شادمان باشيد و اين همان كاميابى بزرگ است.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
پروردگارا میدانی که ما چه میکشیم، پنداری که چون شمع د ر میان محفل میسوزیم. میدانی که از مردن نمیهراسیم چون مردن حق است اما میترسیم بعد از ما انقلابمان را از ما بگیرند ایمانمان را از بین ببرند و دوباره خفقان بیاورند و آزادی را ببرند پس تو ای خدا قدمهای استوار عاشقان بعد از ما را استوار بگردان و گناهان ما را ببخش که اگر شهید شدیم با روی سپید به دیدارت آییم.
ای دوستان و ای کسانی که عاشق مولایتان حسین(علیه السلام) هستید بیایید و یاری کنید مولای و امام زمانتان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را که فردا دیر است، راه سعادتبخش حسین(علیه السلام) را ادامه دهید و برادران! حسین(علیه السلام) و خواهران زینب(علیها السلام) وار زندگی کنید.
ای برادران شماهایی که میتوانید به جبههها بیایید واجب کفائی است که در چنین بحرانی از اسلام عزیزتان نگهداری کنید. درست است که ما انقلاب کردیم ولی باید سعی کامل نماییم که آن را نگهداری کنیم و صبورانه و با استقامتی که داریم کمکم آن را به جهانیان صادر نمائیم.
و اما سخنم با خانواده گرامی:
پدر و مادر گرامی میدانم چه زحمتها بوده که برای فرزند خود کشیدهاید و میدانم چه بسا انسان از فرزند خود آرزوها دارد اما این میدانم که انسان هر کاری میکند برای آخرتش میباشد چون این دنیا فانی و زودگذر است. صبور و بردبار باشید که آینده خوبی در انتظار شماهاست. میدانم که حق پدر و مادری را هیچ انجام ندادهام پس مرا حلال نمائید تا باری از گناهانم برداشته شود. شما از آن موقعی که اذن جهاد دادید از فرزندتان دست کشیده و تقدیم خداوند نمودید و حالا که این نعمت بزرگ نصیب من شده خوشحال باشید چرا که آرزوی دیرینه من شهادت در راه خدا بوده و همین امر مرا به جبهه کشانید... بهترین راه برای رفتن در محضر خداوند مرگ با سعادت یعنی شهادت است از شما برادرانم میخواهم که همچون حسین(علیه السلام) درس شهامت و مکتب شهادت را بیاموزید و تقوا را پیشه خود سازید و از شما خواهرانم میخواهم که آئین زینب(علیها السلام) را زنده نگه دارید و روی تقوا و حجاب اسلامی تکیه فراوان کنید.
سرمشق و الگو باشید تا دیگران از شما و خانوادههای شهدا درس بگیرند و بدانند که راه زیستن و راه و روش معصومین ما اینگونه است فرزندان کنونی و آیندهتان را طوری تربیت کنید که در آینده پسرانتان سربازان واقعی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دخترانتان مانند سمیه شیرزن زمان و مانند زینب(علیها السلام) زنی آزاده و شجاع باشند. اگر اینطور شد مطمئن باشید قلب آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از شما خشنود باشد و همیشه پیرو راه شهیدان باشید و گول دشمنان را نخورید و در همه حال به یاد خدا باشید تا قلبتان تشکیل یابد.
امام(قدس سره) را تنها مگذارید و پشتیبان ولایتفقیه باشید. از سخنان که با شما گفتم نه به عنوان نصیحت بلکه به عنوان پیشنهاد از اینجانب و این حقیر بپذیرید مرا ببخشید به خاطر اینکه زباندرازی کردم.
در خاتمه از شما خانواده گرامی میخواهم که مرا حلال نمایید و از قول من به همه دوستان و آشنایان و فامیل و همسایگان سلام برسانید و طلب حلالیت کنید.
مورخه 30/4/65.
والسلام علی من التبع الهدا.
خاطره همرزم شهید:
طریقه آشنایی اینجانب با علیرضا معظمی پور در این پادگان در صف نماز جماعت شروع شد. همینطوری اتفاقی در صف نماز کنار هم نشستیم و ایشان از من پرسید: شما بچه خمین هستید؟ گفتم: بله، گفت: منم بچه خمین هستم و مرا نمیشناسی. از برخورد ایشان خیلی خوشم آمد و با ایشان آشنا شدیم و با چهرهای خندان خودش را معرفی کرد و گفت: من در گروهان 4 هستم، هر موقع کار داشتی سری به من بزن. در طول روزها اکثراً به هم سر میزدیم و از حال یکدیگر با خبر میشدیم. این آشنایی برای من خیلی شیرین بود چون ایشان از نظر تقوا و نماز و اخلاص در حد بالایی بود و اخلاق و رفتارش خیلی خوب بود. بعد از تمام شدن مرحله آموزش نظامی به منطقه جنگی اعزام شدیم و در بیمارستان شهید بقایی اهواز مستقر شدیم و در قسمت تعاون شروع به کار کردیم. در این بیمارستان من و علیرضا هر دو همیشه با هم بودیم و با هم کار میکردیم و ایشان هر موقع از جبهه میآمد تاریخ اعزامها را یادداشت میکرد و به من اطلاع میداد که به جبهه برویم ایشان عشق به جبهه داشت.
خاطره همرزم شهید:
در این عملیات بنده حقیر افتخار این را داشتم که با شهید علیرضا در گردان امام رضا(علیه السلام) با هم به مبارزه با دشمن برویم شب موعود فرا رسیده بود دشمن با تمام امکانات منطقه را زیر آتش گرفته بود منطقه باغ رضوان منطقه عملیاتی ما بود که قسمتی از جاده این منطقه از آب میگذشت علیرضا در آنجا به هنگام عبور از جاده موج انفجار یکی از توپها تویوتایی را که علی سوار آن بود، گرفت و ماشین به داخل آب برگشت و علیرضا را به آرزوی خود رساند. مردان خدا یعنی شهیدان علیرضا معظمی - عباس صافی - و دیگر همرزمان شهیدش چون ابوالفضل میرزائی رفتند تا در درگاه خداوند باشند انشاءالله ما هم ادامهدهنده راه آنها باشیم.
شهید علیرضا معظمی پور، در اولین روز از مردادماه سال 1346 در شهر خمین به دنیا آمد او فرزند خانوادهای مؤمن بود که مهر اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را در دل داشتند و فرزندان خود را به گونهای تربیت میکردند تا در راه خداوند گام بردارند. او روزهای خوش کودکیاش را در کانون پر مهر خانواده سپری کرد و تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند و کنار تحصیل به کمک پدرش در کشاورزی میپرداخت.
در دوران انقلاب با حضور در مسجد و شرکت در تظاهرات در پخش اعلامیه امام(قدس سره) و شعارنویسی علیه حکومت ستمگر پهلوی سهمی در انقلاب داشت.
او از اوایل جنگ همیشه میخواست به جبهه برود ولی به علت سن کمش موافقت نمیشد. از همان ایام همکاری با بسیج را شروع کرد و با رسیدن به شانزدهسالگی پس از گذراندن دوره آموزشی عازم جبهه شد. در مدت چهار سال حضور در جبهه تابستانها به جبهه میرفت و بقیه سال درس میخواند و جمعاً 16 ماه در جبهه بود. سرانجام در سن 19 سالگی در هفتمین روز از اسفندماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 هنگامی که به عنوان امدادگر در گردان امام رضا(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در شلمچه در حال اعزام به خط مقدم بود بر اثر انفجار گلوله توپ در جلوی خودرو حمل نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.