بسم الله الرحمن الرحیم
با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی(قدس سره) و با درود فراوان به تمامی رزمندگان اسلام با حدیثی از پیامبر گرامی اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) متن وصیتنامه خود را شروع میکنم: بالاتر از هر نیکوکاری، نیکوکاری دیگری است تا آنگاه که مرد در راه خدا شهید شود، همین که در راه خدا شهید شد، بالاتر از او نیست.
اما شهادت بالاترین مرحله تکامل عملی یک فرد مسلمان این است که وقتی شهید پس از شهادت کرامت و بخشش پروردگار خود را میبیند، دوست دارد که دوباره باز گردد و دوباره در راه خدا جهاد کرده و دوباره شهید شود و به گفته حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم): با شرافتترین مرگها، شهادت در راه خدا است.
آنکه با طی کردن سیر شهادت به سوی خدا میرود و سیر الی الله را میپیماید؛ مانند تشنهای که به آب رسیده و به بهشت از تیر و نوک نیزهها. اما ما با شنیدن ندای بر حق امام بزرگوارمان، خمینی(قدس سره) بتشکن، لبیک گفته و به جبهه حق علیه باطل رفته تا بلکه بتوانیم قدمی در راه این انقلاب برداشته باشیم. چون تا به حال نتوانستیم خدمتی شایسته به این انقلاب با شکوه اسلامی کرده باشیم. اما پدرم از تو میخواهم که صبر و بردباری داشته باشی. میدانم در طی این مدت عمری که کردهام، نتوانستهام به شما خدمتی کنم ولی از شما خواهش میکنم مرا ببخشید و حلال کنید؛ چرا که شما پدر من هستی و نسبت به من حق داشتی و من نتوانستهام حق فرزند و پدری نسبت به شما ادا کنم و اما تو مادرم! امید آن دارم که در سوگ من و در شهادت من هیچ جزع نکرده و مانند کوه آهنین در برابر مشکلات ایستادگی کرده و اما شما برادرانم! اگر نتوانستم به شما خدمتی کنم و حتی اگر باعث ناراحتی شما شدهام، امیدوارم که مرا حلال کنید. و همچنین از برادر بزرگم که به موقع اعزام نتوانستم او را ببینم، طلب بخشایش میکنم و اما شما خواهرانم! اگر از من بدی دیدید و اگر کار خلاف، خداینکرده از من دیدید و نتوانستم حق برادری را نسبت به شما ادا کنم، مرا حلال کرده و از تمام خویشان به جای من حلالیت بطلبید. اما سخنی به کوتاه با برادران همکلاسی، شما برادران اگر در طی این مدتی که با شما آشنا بودم و با هم برخورد داشتیم، از من بدی یا کاری که باعث ناراحتی شما باشد دیدهاید، مرا ببخشید و حلال کنید. اما پدر بزرگوارم من از مال دنیا چیزی ندارم و طلبی از کسی ندارم و کتابهایم را به برادرانم میبخشم و امیدوارم که خدا این هدیه ناقابل یعنی خون خود را که در راه او میدهم، قبول کند و شما باید افتخار کنید که چنین هدیه ناقابلی در راه خدا میدهید و همچنین مرا در باغ جنت کنار قبر شهدا به خاک بسپارید. در ضمن سخنی با برادران رزمنده، موقع حمله به دشمن دندانها را فشار داده و چنان ضربهای به دشمن وارد کنید که دشمن به هراس بیفتد.
اگر چه قلم و زبان گویای مقام والای رادمردان مجاهدی که سرتاسر حرکات و سکناتشان حماسه و الگو است، نیست؛ ولی با کندی قلم و ناتوانی روح از بیان زندگی پر عشق این عاشقان راه الله، بر آن شدیم تا با این بیان امام(قدس سره) که یک موی شما کوخنشینان به همه زندگی آن کاخنشینان ارزش دارد. اگر قابل مقایسه باشد و سخن بگوییم، بله. برادر شهید و ایثارگر، علی عظیمی یکی از کسانی بود که در زندگی کوخنشینی بزرگ شده بود و با تغذیه کردن از این کانون رنج و کار و روزی حلال با هدایت خداوند به راه تعالی و خداخواهی قدم نهاد و خون سرخش را به یاری از حسین(علیه السلام) زمان امام خمینی(قدس سره) برای بارور شدن اسلام این نهال سر برداشته از خاک اسلامی ایران ایثار کرد تا درخت انقلاب فروزان و درخشنده راه مستضعفان را روشن نماید و مسلماً این خونها تا فروزش آفتاب هدایت و طلوع فجر پیروزی، که ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعالی میباشد، ادامه خواهد داشت.
علی در یکی از روستاهای ملایر به دنیا آمد. فاصله این روستا تا شهر حدود 45 کیلومتر است. از یک زندگی روستایی بسیار ساده برخوردار بودند. در روستای مذکور هیچگونه منبع درآمدی که زندگی و امورات روستانشینان را تأمین کند، نداشتند. پدرش برای امرار معاش برای کارگری به تهران میرفت. مادرش با بافتن فرش و دیگر کارها به کمک پدر با هزاران زحمت و رنج بچهها را بزرگ میکرد.
البته این درباره این شهید نیست که از چنین طبقه و خانوادهای باشد بلکه اکثر قریب به اتفاق شهیدان، از میان خانوادههایی برخاستهاند که برای رفع نیاز خود از طریق رنج و کار پر زحمت، تغذیه نمودهاند و این طبقه که همواره در سر تا طول تاریخ با عامل اصیل ریشه گرفته از اصالت مکتب از حیثیت و شخصیت انسان و انسانیت دفاع کردهاند، جدای از طبقهای بودهاند که در میان ناز و نعمت مشغول گذراندن زندگی روزمره حیوانی خود هستند و هر چه بشود و هر چه بگذرد برایشان فرق نمیکند. طبقه مستضعف جامعه امروز خود را مسلمان میداند و شرق و غرب برایش فرق نمیکند بر ظالم میتازد و از مظلوم دفاع میکند که یک اصل اعتقادی در اسلام است.
علی دوران ابتدایی را در دبستان روستا توام با کار به پایان رساند و از همان ابتدایی زندگی مسئولیت اداره زندگی را به کمک احساس میکرد و در این راه از هیچ کمکی دریغ نمینمود. بعد از تحصیل ابتدایی به اراک مهاجرت کرد و دوران راهنمایی را آغاز نمود که این دوران نیز روزهای جمعه و سرتاسر تابستان را کار میکرد. دوران راهنمایی را با شوقی سرشار از ایمان گذراند و همزمان با حرکت الهی انقلاب ایران درس خود را در دبیرستان آغاز نمود. سرتاسر دوران دبیرستان را توأمان با مطالعه درسی و کار میگذراند. بعد از شروع جنگ صدام، علی میدان دیگری را انتخاب نمود و آن نبرد با ظلم و تجاوز بعثیون بود و در ابتدای کار بسیج، که تمام اقشار مردم محروم و طبقه پایین اجتماع به یاری انقلاب میشتافتند، او نیز سنگر کار را رها نمود و بعد از اتمام کلاس و درس، راهی بسیج و سپاه میشد و در اواخر سال 1360 به طور کلی مدرسه را رها نمود و جبهه را با گوشت و پوست استخوانی درک کرده بود و وقتی گفتم علی جان امسال درسَت را تمام کن. در جواب میگفت: آیا میتوانیم در فردای معاد، جوابگوی این مسئولیت سنگینی باشیم. علی مانند یک عاشق پاکباخته در راه خدا گام مینهاد. چندین بار به جبهه رفت هر بار با حالتی عارفانهتر در دانشگاه انسانساز با روحی والاتر از جبهه باز میگشت. در اواخر، دوری از جبهه برایش امکانپذیر نبود. بار آخر که به اراک آمد هر چقدر خانواده اصرار کرده بودند که بمان و امسال درسَت را تمام کن نپذیرفته بود. بار آخر مشتاقتر از همیشه راهی میدانهای خونین کربلای خوزستان شد و در حمله پیروزمندانه بیتالمقدس در آزادسازی خرمشهر هنگامی که به عنوان فرمانده دسته در گردان جانبازان روحالله(قدس سره) از تیپ 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خدمت میکرد، در تاریخ دوم خردادماه سال 1361 به درجه رفیع شهادت نائل گردید.