چهار روزی از فروردینماه سال 1335 گذشته بود. هوا بهاری بود و طراوت خاصی داشت. فصل رویش بود و درختان، سرسبز شده بودند و آبهای جاری زمین به نهرها و رودها ریخته شده بودند و طراوت بیشتری به زمین میدادند. کودکی در این روز به دنیا آمد که زندگیاش را وقف اسلام و دینش کرده بود و سعی داشت تا در آیین مسلمانی و مهربانی وارد شود. خانوادهای ساده و بیریا داشت و با سختی روزگار میگذراندند؛ ولی در کنار هم سعی میکردند تا زندگی خوبی داشته باشند. پدرش سید حسین مغازهدار و مادرش خانهدار بود. پس از پشت سر گذاشتن کودکی و نوجوانی در سن پانزدهسالگی پدر خود را از دست داد و مادر فداکار و گرامیاش سرپرستی او خواهران و برادرش را به عهده گرفت. وی برای مادرش و خانواده احترام خاصی قائل بود، و هیچگاه دوست نداشت آنها را ناراحت ببیند، به همین خاطر زحمتها و رنج مادرش را به خوبی لمس میکرد و با تلاش و پشتکار در صدد جبران زحمتهای مادر پای به پای او در مغازه همکاری میکرد، تا بتواند هم کمکخرج خانواده باشد هم هزینههای تحصیلیاش را به دست آورد و باری از دوش مادرش بردارد.
همزمان به تحصیلش ادامه میداد تا وارد هنرستان اراک شد و پس از اخذ دیپلم فنی در سال 1356 در رشته تکنسینی برق انسیتویی بروجرد قبول و عضو انجمن دانشجویی شد. همزمان با تحصیل در تیم فوتبال اراک دروازهبان بود و در بسیاری از مسابقات کشوری نیز حضور مفید و مؤثری ایفا نمود.
از همان زمان به مبارزه علیه رژیم پهلوی میپرداخت و در روشنگری مردم به مناسبت جشن 2500 ساله در شیراز نقش داشت (در آن زمان با شهید حمید بهرامی هم اتاق بودند) پس از آن در تظاهرات و راهپیمایی مردم معترض به رژیم (در مسجد حاج محمدابراهیم و حاج تقیخان و مسجد آقا ضیا الدین) در شهر اراک حضوری مؤثر داشت. در پایین آوردن مجسمه شاه به سختی توسط مأموران ساواک مورد ضرب و شتم قرار گرفت و زخمیشد به طوری که یک هفته اصلاً نمیتوانست حرکت کند. عشق و علاقه وی نسبت به امام راحل(قدس سره) آنقدر زیاد بود که سه روز قبل از ورود ایشان جهت استقبال خود را به تهران رساند.
در اوایل پیروزی انقلاب در کمیته مردمی مستقر در پلیسراه اراک (به سرپرستی آقای آل اسحاق) جهت کنترل و بازرسی همکاری زیادی با برادرش و دیگر انقلابیون داشتند و در فرصتهای شبانه نیز به پاسداری و حفظ محله به نگهبانی مشغول میشد.
با شروع جنگ تحمیلی و پخش مصاحبه بنیصدر به شدت عصبانی شد و در تاریخ 7/7/1359 جهت کمک به مردم عازم جنوب شد و بعد از چهارده روز به اراک بازگشت و مجدداً در تاریخ 22/7/1359 به جنوب رفت، در زمان بازگشت یکی از دوستانش شهید عباس غفاری با وی همراه شد و به خرمشهر رفتند و پای به پای مردم شجاع و دلیر خرمشهر، استقامت و پایداری نمودند ولی متأسفانه با سقوط خرمشهر در آبان 1359 علیرغم پیگیریهای بسیار از هلالاحمر و ستاد جنگ کشور و دکتر چمران از او خبری دریافت نشد و خانواده چشم به راه او بودند تا اینکه مادر گرامیاش بعد از چهار سال فراق و انتظار و ندیدن جنازه پسرش از دنیا رفت. با حضور امام خامنهای در اراک و نامه ایشان شهادت وی احراز گردید و جسد مطهرش در خاکهای جنوب گمنام و بینام و نشان همچون قبر غریب جدهاش حضرت زهرا(علیها السلام) باقی ماند.