بسم الله الرحمن الرحیم
( الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا).[1]
كسانى كه ايمان آوردهاند در راه خدا كارزار مىكنند و كسانى كه كافر شدهاند در راه طاغوت مى جنگند پس با ياران شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان در نهايت ضعيف است.
سپاس به درگاه خداوند بزرگ و سلام به پیشگاه مقدس حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) منجی عالم بشریت و نایب بزرگوارش حضرت امام خمینی(قدس سره) و سلام بر تمامی رزمندگان جان بر کف اسلام که در دفاع از اسلام از میهن اسلامی خود هر لحظه حماسه میآفرینند و دشمنان اسلام و لشکریان صدام جنایتکار را به نابودی میکشانند و ما آرزوی شفای عاجل و سلامتی کامل برای جانبازان و مجروحین جنگ تحمیلی و آرزوی آزادی برای اسرا، مصدومین که چون امام کاظم(علیه السلام) در بند زندانهای بغداد گرفتارند و با آرزوی صبر و اجر برای خانوادههای محترم شهدا و مفقودین بدینوسیله وصیتنامه خود را آغاز میکنم.
خدایا تو را شکر میگویم که در یک زمان و یک سرزمین پا به عرصه وجود گذاردهام که اولی الامر تو در آن حاکم است و تو را شکر میگویم که ایمان و عقیده من را در راه دین خود محکم کردی و به من توفیق عطا فرمودی که بار دیگر اسلحه دست گیرم و با دشمنان دین تو بجنگم و تو را شکر میگویم که به من توفیق و سلامتی بخشیدی که بار دیگر به جبهه بروم. اکنون عازم میدان نبرد حق علیه باطل هستم، حرف من یاری از دین تو میباشد. خدایا از تو میخواهم من را یاری کنی تا دشمنان دین تو را از روی زمین ریشه کن کنیم و این نهضت مقدس را که به رهبری حسین(علیه السلام) زمان ما امام(قدس سره) امت بر پا شده تا حضور آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دهیم و برای رضای تو و احیای دین تو، تا سر حد شهادت حاضرم و از این که در راه دین و قرآن خونم ریخته شود و این جان نا قابلم فدا گردد، خوشحالم و نهایت آرزوی من است تا دین خدا در روی زمین حاکم گردد اما اگر چه من خیلی کوچکم ولی پیام بزرگ هزاران شهید به خون خفته را برای امت حزبالله و جوانهای بیدار دارم که در این برهه از زمانی که دشمنان اسلام و تمامی ابرقدرتهای شرق و غرب و دولتهای مرتجع منطقه برای نابودی اسلام و علیه ما بسیج شدهاند تا ما را در این جنگ شکست دهند و یا به صلح و سازش ذلتبار بکشانند و همه لازم است که همچنان جنگ را در رأس امور قرار دهیم و پشتیبان رزمندگان باشید و جبههها را خالی نگذارید و این جوانان رشیدی که در جبههها با عشق حسین سالار شهیدان(علیه السلام) به شهادت میرسند، به دست گیرید و انتقام خون هزاران جوان و کودک بیگناه را که در اثر بمباران شهرها توسط رژیم صهیونیستی عراق به خاک و خون کشیده میشوند، در میدان نبرد از دشمنان اسلام بگیرید که لحظهای تحمل غفلت در این موقعیت حساس خدای نکرده موجب پایمال شدن خون هزاران شهید و شکست اسلام میشود.
سخنی که با پدر عزیزم دارم این است که مرا ببخشد و از شما ممنونم که هیچوقت مانع از جبهه رفتن من نشدید و همچنین تو مادر مهربانم! از تو هم ممنونم و هرگز زحمتهایی را که برای من کشیدهای، فراموش نمیکنم. چقدر مرا خوب تربیت کردی تا به بلوغ و تکلیف رسیدم، توانستم در راه اسلام و قرآن گام بردارم و اولین وظیفهای که در لوای تکلیف داشتم، جهاد در راه اسلام بود و خدا به من توفیق داد که در این راه قدم بردارم.. ای برادرانم از شما میخواهم که به تحصیل خود ادامه دهید و زمانی که بزرگ شدید و توانستید اسلحه به دست گیرید، در سنگر جبهه با دشمنان اسلام بجنگید و شما خواهرانم از شهادت من ناراحت نشوید از شما میخواهم با رفتار و کردار و گفتار اسلامی خود زینب(علیها السلام) گونه پیام خون ما را به گوش مردم جهان برسانید. در خاتمه از تمام اهالی بلاورجان و دوستان میخواهم که اگر خطایی از من سر زده، مرا ببخشند. والسلام.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار... علیمحمد قاسمی 25/10/65.
1. سوره نساء، 76.
علیمحمد در یکم اردیبهشتماه سال 1348 در روستای بلاورجان از توابع شهرستان خمین به دنیا آمد. پدرش محمدعلی به کار کشاورز مشغول بود. او دوران کودکی را در همان روستا سپری کرد و تا پایان دوره راهنمایی بیشتر موفق به ادامه تحصیل نشد و پس از آن در یک کارگاه دندانسازی در شهر تهران مشغول به کارآموزی شد.
در سالهای آغاز جنگ تحمیلی با این که 15 سال بیشتر نداشت، اما برای رفتن به جبهه بیتابی میکرد. برای همین در سال 1363 با هر تلاشی که بود در بسیج ثبتنام کرد. با این حال از اعزام او به جبهه خودداری میکردند و بارها او را که سعی میکرد به هر طریق ممکن خود را به جبهه برساند، به خانه باز گرداندند. اما این اصرارها ادامه داشت تا سرانجام محمد با کسب رضایت والدین در اواسط سال 1365، پس از طی دوره آموزشی به خوزستان رفت و نزدیک به سه ماه در آن منطقه حضور داشت. نوجوان عاشق روستایی با تمام عشق و ایمان روزهای متوالی در جبهه جنگ حضوری دلاورانه داشت و سرانجام در آخرین روز حضورش در خط مقدم جبهه در عملیات کربلای 5 در پنجم بهمنماه سال 1365 در حالی که به عنوان آر پی جی زن گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در عملیات شرکت کرده بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شدت مجروح و با قلبی پاک و مطمئن به سوی معبودش بال گشود. مردم زادگاهش قدر شناسانه پیکر شهید را تشییع و در گلزار شهدا به خاک سپردند.