بسم الله الرحمن الرحیم
.... در پس هر آمدنی رفتنی هم نهفته است. هر آنچه که در مزرعه دنیا میکاریم، در آخرت درو میکنیم و خوشا به سعادت آن کسانی که با توشه پر از دنیا به سوی خداوند میروند. ... به هر حال بار دیگر افتخار سربازی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و هم رکابی یاران امام خمینی(قدس سره) کبیر را پیدا کردهام. وصیتی مختصر در این سرزمین خونین به امت عزیز و پرتوان ایران عاجزانه عرض مینمایم. امام(قدس سره) گرانقدر را مبادا تنها بگذارید. دقیقاً گوش کنید و به فرمان امام(قدس سره) باشید که در این زمان اسلام، فرمانبری امر او را واجب گردانیده است. برادران این را بدانید که اگر در رأس امور ما، روحانیون، این نشانههای خدا و سمبلهای اسلام راستین، حاکمیت و نظارت و دخالت نداشته باشند، در دراز مدت به بیراهه خواهیم رفت و ضد ارزشهای مغایر با فرهنگ غنی اسلام بر ما حاکم خواهد شد. ما باید پیرو همان فقیه سنتی و اسلام در قالب فقاهت باشیم وگرنه به اسلام نرسیدهایم. برادران من، بیایید بیش از هر چیز دیگر تعهد و تسلیم و پیروی جسمی و فکری و قلبی خود را برای اسلام و خط امام(قدس سره) نگه دارید. وای بر شما اگر چیزی غیر از خدا را اصل و پایه و هدف قرار دهید. حال آن چیز هرچه میخواهد باشد چه نام و چه مقام و چه سازمان و انجمن و حزب و.... اسم این عمل را جز شرک نمیتوان گذارد. اگر جامعه ما بتواند ولایت و نظم ولایتی را همچون خون در رگ خود جاری سازد، توان ضربه زدن دشمن به حداقل ممکن خواهد رسید. اکنون که خداوند بر ما منت نهاده و انقلاب رهاییبخش و رهبری بیهمتا و در نهایت تقوا را بر ما ارزانی داشته است، این یقین را در رگ و پوست و قلب و فکر خود احساس میکنم که انقلاب ما انشاءالله به انقلاب بقیهالله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) متصل خواهد شد و حلقههای این اتصال را خون پرجوش شهدا تشکیل میدهد. یاران بشتابید که خدای بزرگ سفرهای پهن و به وسعت تمامی جبههها گسترده و محبان و دوستداران خود را برای این خوان نعمت فراخوانده است. این بنده حقیر نیز در پی آن است که شاید بتواند و سعادت بیابد و لقمه شهادت را از این سفره برگیرد. از خدا میخواهم که مرگم را شهادت در راه خودش قرار دهد. انشاءالله...
سخنی با تو مادرم: تو که برای من حکم وجودی را داشتی که هیچگاه این زبان عاجزم یارای وصف کردن تو را نیافت. تو نزد خدا عزت و عظمت داری. مادرم، این دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است؛ پس تو را به خدا به خاطر این که از خدا عاجزانه خواستم که از زندان رهایم کند سرزنشم مکن. هرگز، هرگز، آزادی فرزندت را عزا مپندار هرگز و شما ای برادران و خواهران، در میان دو دعوت (دعوت نور و دعوت نار) قرار دارید. تو مختاری که به هریک میخواهی لبیکگویی یا اندر حضیض ظلمت و گمراهی سقوط نمایی و یا به اوج نور پرواز کنی. عروج آغازی و شهادت نقطهای است که تو خود نور خواهی شد؛ اما بدان که در راه نور سختی است و پس از رنج کشیدن به سوی نور باید رفت. هر کدام را که میخواهی برگزین. اکنون من مشتاقانه و بیقرار در انتظار دیدار با برادران شهیدم؛ همچون ترکمانیها و ثامنیها و زراستوندها و رضا پاکپورها و جواد آصفریها نشستهام و امیدوارم که هرچه زودتر این انتظار به سر آید. آنان که ره دوست گزیدند همه در کوی شهادت آرمیدند. در پایان در پیشگاه خدا عرض میکنم که: اللهم اجعَلنی فی زُمرَهِ الشهداء... الهی رِضاً بِرِضائک. تمامی شما را به خدا میسپارم. برادر کوچکتان، محمود معین الاسلام. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار. به امید پیروزی رزمندگان اسلام و زیارت کربلا.
شهید محمود معین الاسلام در اولین روز از شهریورماه سال 1341 در خانوادهای روحانی در اراک چشم به جهان گشود. پدرش مرحوم حجتالاسلام حاج شیخ ولیالله معین الاسلام، سرپرست مدرسه علمیه سپهداری اراک بود. محمود در نزد پدر اولین جرقههای اخلاق و فضیلت و صداقت را مزمزه کرد. او تحصیلاتش را ادامه داد تا سالهای 1356 و 1357 فرا رسید؛ سالهای مبارزه نفسگیر با طاغوت و ستم. این دوران همزمان بود با اوجگیری نهضت اسلامی و محمود نیز مانند دیگر شیفتگان راه الله فعالانه در مبارزات علیه رژیم طاغوت شرکت کرد. چند بار با مأمورین نظامی و انتظامی شاه درگیر شد و هر بار با کمک خدا و زیرکی و شجاعت بینظیر خود، از معرکه به سلامت گریخت. ضمن حضور فعال در صحنههای مختلف انقلاب به مطالعه نیز میپرداخت.
پس از پیروزی انقلاب همراه با دوستان شهیدش فضلعلی جباری، محمد صدرنور، مجید ترکمانی، محمود چقایی و... اقدام به تأسیس و فعالیت در انجمن اسلامی دبیرستان امام علی(علیه السلام) کردند. پس از اخذ دیپلم در سال 1359 جهت ادامه خدمت و پاسداری از آرمانهای بلند انقلاب وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اراک شد. مدتی در مرکز آموزشی سپاه در استان مرکزی دوره آموزشی دید و بعد از آن در بخش عملیات سپاه به فعالیت پرداخت. مدتی بعد به همراهی جمعی از همرزمانش به کردستان رفت تا در مقابل ضدانقلاب که جنگ داخلی را در آنجا به راه انداخته بود، بایستد. پس از بازگشت از کردستان در روابط عمومی سپاه به فعالیت پرداخت و مسئولیت کتابخانه و نوارخانه را به عهده گرفت. شهادت مجید ترکمانی در عملیات بستان در او تأثیر عجیبی گذاشت و او را عاشق بیقرار جبهه نمود. این بود که به عملیات سپاه آمد و در اکثر عملیاتهای لشگر اسلام شرکت نمود. در عملیات فتحالمبین مسئول دسته و در بیتالمقدس فرمانده گروهان، در عملیات محرم پس از شهادت فرمانده گردان امام رضا(علیه السلام) ایشان به عنوان فرمانده هدایت گردان را به عهده گرفت و در عملیات والفجر مقدماتی والفجر 3 و 4 معاون گردان خطشکن علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود. دوستان و همرزمانش از رشادتها و دلاوریهای او خاطرات بسیاری دارند.
او بر حفظ ارزشهای متعالی انقلاب و حفظ خط صحیح انقلاب که همان خط ولایتفقیه و حزبالله است، به شدت پای میفشرد و در این رابطه هرگز حاضر به کوتاه آمدن در هیچ شرایط زمانی و مکانی نبود... او عاشق جهاد و شهادت بود و همچون پرندهای از میدانی به میدان دیگر میشتافت و شهادت را چون گمشدهای گرانقدر میجست. آن چنان که در این نوشتهاش میگوید: اکنون که اشتیاق جهاد را در سراسر وجودم احساس نمودهام و آرزوی نوشیدن شهد شهادت و رسیدن به وصال یار را در ذرهذره وجودم احساس میکنم، روانه میعادگاه میگردم تا شاید بتوانم در این راه که راه اولیاءالله باشد، جان خود را نثار نمایم؛ لیکن از خداوند منان میخواهم که بینشی به من عطا فرماید که شهادت را بشناسم و با شناخت شهادت و رسیدن به آن بتوانیم چراغ نور افروز شهدا را فروزانتر گردانم. حال که در انتظار وصال، روانه میعادگاه گردیدهام، امیدوارم که خداوند نیز ترحمی بر این بنده گناهکار خود بنماید و ما را نیز به جمع رحمت گزیدگان بپذیرد. از حضرت حقتعالی مسئلت دارم که انشاءالله این عشق دو طرفه گردد. واقعاً عاشق لقاءالله بود و سرانجام در ظهر گاه جمعه بیست و هفت آبان ماه سال 1362 پس از عملیات پیروزمندانه والفجر 4 به هنگام آماده شدن جهت اقامه نماز در حین گرفتن وضو در منطقه پنجوین مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت و دعوت حق را لبیک گفت. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.