غنچهای دیگر از غنچههای باغ ایرانزمین از دشت گلهای خزانزده که باد پائیزی دستهدسته از میان بردشان. کسانی که هنوز روزهای کودکی را پشت سر نگذاشته بودند تا به لحظات زیبای نوجوانی و جوانی برسند.
در خانه خانواده فمی تفرشی مهمان عزیز دیگری قرار بود از راه برسد. مهمانی که هدیه خداوند برای آنها تلقی میشد. کسی که با آمدنش بهار تفرش را بیش از همیشه در نظرشان با طراوت میکرد و رنگ و بوی دیگری به زندگی آنها میبخشید. کسی که با آمدنش نوید روزهای خوش زندگی را به پدر و مادرش میداد. بالاخره انتظار به پایان رسید و در شانزدهم بهمنماه سال 1354 کودک زیبایی چشم به جهان گشود، نامش را مجید گذاشتند به امید اینکه مثل نامش ستوده باشد. روزهای خوش کودکیاش را در دامن مادر و زیر سایه پدر مهربانش پشت سر گذاشت و خندههای زیبای کودکانهاش را مهمان همیشگی ذهن و جان آنها کرد. کودکی باهوش و دوستداشتنی که حالا وقت رفتن به مدرسه برایش فرا رسیده بود و گامهایش را در مسیر زندگی بر میداشت. کسی که پدر و مادرش برای او هزاران آرزوی رنگارنگ داشتند و امیدوار بودند تا روزی حاصل زحماتشان به ثمر برسد اما افسوس که دست نانجیب دشمن به هیچکس رحم نمیکرد و کودکان و مردم بیدفاع هم از آماج حملاتش در امان نبودند. شهید مجید فمی تفرشی از این قاعده مستثنا نبود. او در حالی که یازده سال بیشتر نداشت در سیزدهم بهمنماه سال 1365 در شهر تفرش در بمباران هوایی به شهادت رسید و پیکرش نیز در همان شهر به خاک سپرده شد.