بسم الله الرحمن الرحیم
( إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ).[1]
در حقيقت خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او صف در صف چنانكه گويى بنايى ريخته شده از سرباند، جهاد مى كنند.
خدایا گامهای ما را حرفهای ما را نیت ما را حرکت ما را که فقط و فقط برای توست مورد قبول درگاهت قرار بده. خدایا تو میبینی که عزیزان با عاشقان و همچنان قاسم(علیه السلام) و اکبرها(علیه السلام) حنظلهها که به میدان مبارزه میتازند و همان به خاطر اوست و با این دست و سرهای از تن جدا و شکم و پهلوهای پارهپاره به مسئله خوشحالند که در آخرت سزاوارند.
اینجانب محمد قاسمی اهل ساوه بخش نوبران روستای ستق و خوشحالم از اینکه اعزام به جبهه هستم وصیتنامه خود را مینویسم که در موقع سرا پا غرق گناه هستم. از خداوند تبارک تعالی تقاضای عفو نموده، آرزو دارم که به شهادت برسم گر چه مدت 2 ماه است و نصیب من نشده است و این سعادت میخواهد که از رزم با کفر کوفیان با سرافرازی برگردیم.
به برادران عزیزم اعلام میکنم مبادا سنگر ما را بعد از شهادت من رها کنید. بلافاصله برادرانم بعد از شهادت من به جای من رفته و ادامهدهنده راه من باشند. مادر باید آن چنان سیلی بر دهان منافقین و صدام و آمریکا بزند که من روحم شاد باشد و همسرم با صبر و استقامت در مشکلات باید تمام موانع و سنگاندازیهایی که منافقین میکنند، همچنان صبور باشید.
مادرم و پدرم و همسرم و خواهرم و ای همه کسانی که دلتان برای امام(قدس سره) و انقلاب میتپد چگونه ساکت بنشینیم که خون صد هزار شهید و خون 72 تنها، رجائیها و باهنرها و هاشمی نژادها و بهشتیها و یاران با وفای امام(قدس سره) را از دست دادهایم ... بنده 8800 تومان که در بانک ملی ساوه در دفترچه هست ...
والسلام. وصیتنامه تمام.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
1. سوره صف، 4.
شهید والامقام محمد قاسمی در اولین روز از فروردینماه سال 1342 در روستای ستق از توابع شهرستان ساوه در خانوادهای متدین به مبانی اسلام متولد شد. او رهیافتهای دیگر است از مردانی که با رادمردی و غیرت به بالاترین درجه سعادت آدمی دست یافتند. شهیدی گرانقدر که در راه وطن جان شیرینش را فدا کرد. از خود گذشتگی در وجودش جریان داشت او بندهای دنیوی را از پاهایش باز کرد و از تعلقات دنیا دل برید. تا به قرب الهی برسد. کسی که برای رسیدن به سعادت بال و پر گشوده بود و قفسهای دنیا را شکست.
او فرزند خانوادهای بود که در روستا با سختی زندگی میکردند و پدر و مادری که برای سعادت و خوشبختی فرزندانشان زحمت زیادی میکشیدند. روزهای کودکیاش را در کانون پر مهر خانواده پشت سر گذاشت و کمکم راهی رفتن به دبستان شد. به خاطر عدم امکانات تحصیلی و شرایط خانوادگی نتوانست درس زیادی بخواند بنابراین تحصیلاتش در حد خواندن و نوشتن بیشتر نبود. از نوجوانی در مزرعه و سپس به عنوان کارگر ساختمانی کار میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهاد سازندگی مدتی نیز در این نهاد برخاسته از انقلاب کارگری میکرد.
در سال 1361 ازدواج کرد و در هنگام شهادت یک پسر و دو دختر داشت. ایام خدمت سربازیاش مصادف بود با سالهای پایانی دفاع مقدس و او به عنوان پاسدار وظیفه این دوران را در غرب کشور سپری میکرد که در عملیات والفجر 10 در تهاجم شیمیایی دشمن در منطقه شیخ صلح با مصدومیت شیمیایی به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در میان اشکهای دو ریحانهاش در زادگاهش به خاک سپرده شد.