بسم الله الرحمن الرحیم
(الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ).[1]
اشهد ان لا اله الا الله ...
با سلام و درود بیپایان به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بزرگوارش رهبر عظیم الشان و کبیر انقلابمان و امام(قدس سره) عزیزمان و با درود به شهدای مظلوم از سلاله حسین(علیه السلام) آیتالله مظلوم دکتر بهشتی و با سلام به تمام شهیدان انقلابمان و امت همیشه در صحنه.
وصیتنامه خود را شروع میکنم. شوری غیر قابل وصف وجودم را فراگرفته و شکوه و عظمت انقلابمان را و شهدایمان را تازه دارم درک میکنم و اگر این نبود که شهید با اولین قطره خون خویش تمام گناهانش شسته میشود، من شدیداً احساس گناه و شرمندگی میکردم چرا که بسیار گناهکار بودم هوای نفسانیام بر من غالب و اطاعت و بندگیام بسیار کم و هرگز با خدا رابطه زیادی نداشتم خیلی کم و چگونه شکرگزار باشم. ای پوشنده عیبها که هرگز رسوایم نساختی و آبرویم را نریختی و خواستهام از خداوند تبارک تعالی این است که مرگ با عزت که همان شهادت در راهش است، غرق شدن در عالم بیانتها ابدی و پر شکوه الهی را نصیب من بگرداند چرا که در جبهه هم ممکن است انسان بمیرد و بار خدا همه عزیزان رزمنده جهادگر و تلاشگرمان را در جبهههای نبرد حق علیه کفر جهانی جهاد میکنند و درجه رفیع افتخار شهادت دست مییابند، را با کربلا محشور بفرما.
و سخنی با مادرم:
سلام بر مادرم بهترین عزیزم، کسی که به جای پدرم که ندارم پدری کرد و به جای مادری که همیشه مهرت در یادم هست، مادری کرد، مادرم من در سنگرم رو به دشمن اسلام و به فرماندهی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) همیشه به یادت هستم. خدا شاهد است تمام خون و پوست و وجودم فدای اسلام شود و سه چیز را نقش خواهد کرد: خدا، اسلام و امام خمینی(قدس سره) و در این رابطه زحمتهایی که برای من کشیدی قابل جبران نیست. امیدوارم این آخرین نامه من بر یک مادر شهید باشد.
1. سوره توبه، 20.
کوره راههای سایه و سرد و تاریک جنگ خود نمایی میکرد و مردم آرامش خود را از دست داده بودند. شهرهای جنوب کشور لگدمال دشمن بعثی شده بود و مردم آسایش نداشتند. ترس و رعب و وحشت در دلها نشسته بود. رزمندگان اسلام در جبهههای حق میکوشیدند و در مقابل دشمن ایستادگی میکردند. اما دشمن به گونه دیگری خودنمایی میکرد. راهها همه بسته شده بود و مردم نیاز به راهنمایی داشتند بنابراین چراغهای راه هدایت روشن شدند. جوانانی که روشنیبخش زندگی مردم بودند در راه عشق و ایمان قرار گرفتند و مسیر را مشخص کردند.
شهید حجتالله مرادی، در بیستمین روز از بهار سال 1347 همزمان با رویش شکوفههای رنگارنگ بر شاخسار درختان زیبا و در نمنم اولین بارانهای بهاری در روستای سوار آباد از توابع شهرستان شازند، دیده به جهان گشود. فرزند بهار بود و طراوت بهار را با خود آورده بود.
روزهای کودکی را پشت سر گذاشت و زمان رفتن به مدرسه فرا رسید. به درس خواندن علاقه داشت و با شوق و اشتیاق تحصیل میکرد. دوران دبیرستان را که شروع کرد. جنگ آغاز شده بود واو در این اندیشه که چگونه در دفاع مقدس سهمی داشته باشد. با عضویت در بسیج و سپری کردن دوره آموزشی راه حضور در جبهه را برای خود هموار کرد. او به عنوان بسیجی جندالله سپاه بانه در جبهه بود که، در هفتم آذرماه 1362 در هنگام درگیری با گروهکهای ضدانقلاب به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.