اولین روز از پائیز 1340در خانوادهای زحمتکش از اهالی شهر اراک پسری به نام محسن متولد شد. پدرش یک مغازه میوهفروشی داشت و از کاسبان مورد اعتماد محله بود. محسن دوره کودکی را با تحصیل و کمک به پدر سپری کرد. نوجوانی او مصادف شد با خیزش انقلابی مردم و محسن از جوانانی بود که خیلی زود به صف مبارزان پیوست. مادرش در بخشی از خاطرات خود، از کتک خوردن محسن توسط مامورین یاد میکند و این که هر روز که از تظاهرات بر میگشت، تمام لباسهایش خاکی و پاره بود. در پائین آوردن مجسمه شاه از باغ ملی اراک حضور داشت و آن روز را به عنوان شیرینترین روز زندگیاش یاد میکرد.
نوجوانی که حالا میان کودکی و جوانی قرار گرفته، کمی عاقلتر از گذشته است اما هنوز هم شیطنتهایش را دارد. شیرین زبان و دوست داشتنی است و با زبانش خود را در دل همه جا میکند. اعضای خانواده بیش از پیش دوستش دارند و حالا محسن خواهران و برادرانی هم دارد که مانند دیگران به او عشق میورزند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با حضور در مسجد محل، به نگهبانی از مردم میپرداخت و بیشتر وقت خود را در پایگاه مسجد میگذراند. آغاز جنگ تحمیلی، نقطه برجسته دیگری از زندگی او بود. با رسیدن به زمان خدمت سربازی، راهی پادگان آموزشی و پس از آن راهی جبهههای جنگ شد.
او در لشکر 84 خرمآباد در حال خدمت بود که در روز یازدهم آبان 1361، هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره در منطقه زبیدات عراق به شهادت رسید. پیکر شهید نزدیک به سه ماه در منطقه جنگی باقی ماند و پس از شناسایی، در دی ماه 1361، در شهر اراک تشییع و در گلزار شهدا آرامید.