خدایا، الان که دارم این وصیتنامه را مینویسم، دومین وصیت است. خدایا، مگر دوست نداری که به فیض این سعادت برسم؟! به امید ثانیهای هستم که مرگ سرخ را که از محراب علی(علیه السلام) و شمشیر حسین(علیه السلام) سرچشمه میگیرد، در آغوش گیرم. انقلاب حسینی شور میآفریند، بیدار میکند، انسان میسازد و جبهه حق را تقویت میکند و نهضت به پا میکند و یزیدیان را به زبالهدان تاریخ میافکند.
به خواهران و برادران بگو که برادرتان جای دوری نرفته است؛ او نزد همان خدایی است که شبانهروز پنج بار با او سخن میگویم. بر سر قبرم جوان ناکام ننویسید؛ زیرا این راه که همان راه انبیاست و راه یگانه پاسدار کربلا حسین(علیه السلام) است، انتخاب کردهام. شهادت، زیباترین نوع مرگ است؛ عالیترین نوع زندگی کردن است که از طرف خداوند به عاشقان خدا تفویض میشود.
شهید مهرداد نعیمی در بیست و ششم آذرماه سال 1336 در اهواز متولد شد و پس از سپری کردن ایام کودکی با خانواده به سرزمین ابا و اجدادیاش برگشتند. او در شهر اراک تا پایان دوره دبیرستان تحصیل کرد و پس از شروع به کار در کارخانه ایران جاندیر در سال 1358 ازدواج کرد. از روزهای ابتدای انقلاب به دلیل پرورش در خانوادهای مذهبی به همراه برادرش مهرداد به صف انقلابیون پیوست و با تمام وجود در خدمت انقلاب بود.
از همان اوایل جوانی فعالیتهای مذهبی داشتند و علاقه فراوانی به مجالس عزاداری به خصوص عزاداری امام حسین(علیه السلام) داشتند. شهید کارمند شرکت «ایران جاندیر» اراک بودند؛ ولی از بدو انقلاب با کمیته مرکزی و کمیته مبارزه با مواد مخدر همکاری مینمود و زمانی که دموکرات و کومله در کردستان جنایت میکرد، ایشان به پاوه رفتند و ده روز هم از جنگ میگذشت که با تنی چند از دوستان حدود شش ماه به سرپل ذهاب رفتند. این دفعه نیز بنا بود با دوستان بروند؛ ولی دوستان ایشان زودتر به جبهه رفتند و ایشان پس از اطلاع از ماجرا داوطلبانه از طرف بسیج به جبهه رفتند. چیزی که این اواخر شهید را بسیار رنج میداد، این بود که همیشه میگفت: چرا من به فیض عظیم شهادت نائل نمیشوم و همانطور که قبلاً نیز یاد کردیم، چند بار به جبهه رفته بودند و یک بار هم مورد اصابت ترکش خمپاره واقع شده بودند و از ناحیه سینه و زانو و یک کمی هم پیشانی زخمی شده بودند و همیشه میگفت: چرا دوستانم شهید بشوند؛ ولی من به شهادت نرسیدم و میگفت: شهید قلب تاریخ است و من لیاقت این را ندارم که به این فیض بزرگ نائل شوم.
یکی از دوستانش میگوید: من جزء واحد مهمات قرارگاهی واقع در بین گیلانغرب و سومار خدمت میکنم و یک روز مهمات به سومار برده بودیم و هنگامی که برگشتیم به قرارگاه نرسیده بودیم که مهرداد عزیز و برادر، خیرالله آستانه پیش فرمانده نشستهاند و بسیار خوشحال شدم و آن شب برایم مرخصی گرفت و من همراه آنها به قرارگاهشان رفتیم و آن شب به اتفاق برادران بسیج اراک و جناب سروان عزیزآبادی نماز جماعت به پا داشتیم. من در کنار مهرداد عزیز نماز میخواندم، یک آن متوجه شدم که هنگام نماز اشک میریزد؛ گویا که خداوند را میبیند و با او راز و نیاز میکند. بعد از دو روز آنها را به دار بلوط بردند و یک هفته آنجا بودند و من اطلاعی نداشتم و بعد از مدتی برادر آستانه به من اطلاع دادند که ما در دار بلوط هستیم و چند روز دیگر حملهای داریم. من بعد از دو روز دیگر به دار بلوط رفتم و قرار بود شب بعد حمله را شروع نمایند؛ ولی نیم ساعت بعد دستور، تغییر نمود که امشب، شب حمله است. بله ساعت سه بعد از ظهر بود که گفتند: حاضر شوید که میخواهیم برویم. شهید مهرداد و دیگر برادران با شنیدن این خبر آنقدر خوشحال شدند که زود مهرهای نماز را از جیب درآورده و شروع کردند با خدا راز و نیاز کردن. شهید مهرداد رو به برادران کرد و گفت: بچهها پیش به سوی الله و بعد خود را آماده کردند و با من خداحافظی کردند و من هم برایشان دعا کردم. شهید مهرداد و شهید حاج علیخانی پیش هم ایستاده بودند. من پیش رفتم و دوباره آن دو را بوسیدم و شهید مهرداد به من گفت: برادر، هفته دیگر به اینجا بیا تا با دوستان با هم به اراک برویم و همانطور که قول داده بودم، رفتم و از خبر شهادتشان آگاه شدم.
خبر شهادت ایشان در روز جمعه 27/9/60 ساعت یک بعد از نیمهشب به وسیله برادر شهید که از جبهه میآمد، به اطلاع خانواده شهید رسید. برادر شهید به گمان این که اعضای خانواده از این موضوع اطلاع دارند، آمد و موقعی که فهمید از جریان اطلاع ندارند، چیزی نگفت؛ ولی به اصرار مادر شهید، زیرا از حال و احوال شهید میپرسید و وقتی مادر شهید برادر ایشان را ناراحت دید، گفت: بگو ببینم مهرداد من شهید شده است و قول داد که ناراحتی نکند. او در بیست و دوم آذرماه سال 1360 هنگامی که به عنوان بسیجی در گردان امام حسن(علیه السلام) از سپاه گیلانغرب خدمت میکرد، در عملیات مطلع الفجر به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد و در سال 1365 میزبان برادرش محراب شد که در بمباران هوایی اراک به شهادت رسید.