بسم الله الرحمن الرحیم
) إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1]
در راه دین کشته شدن آرزوی ماست دشمن اگر چه تشنه به خون گلوی ماست
ستایش فقط برای خداست. آن خدایی که ما را آفرید و از نعمتهای بیشمار خود برخوردارمان ساخت. درود بر پایان بخش رسولان پیامبر بزرگ اسلام، رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و درود بر امامان، امیر المومنین علی(علیه السلام) و یازده فرزند پاک و معصومش که به ما رفتار، گفتار و کردار اسلامی آموختند و به راه راست هدایتمان کردند. درود بر صاحب زمان، آخرین امام ما شیعیان، امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، امید مستضعفان جهان، درهم کوبنده ظلم و ستم و فرمانده حزبالله. درود بر نایب صاحب زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، رهبر مرجع عزیزمان، خمینی(قدس سره) بت شکن. قدم نهادهام بر صحرای کربلا، قدم نهادهام به مکتب انسانساز حسین بن علی(علیهماالسلام)، قدم نهادهام در کلاسی که غیر از سعادت و خیر خواهی چیزی در آن نیست، قدم نهادهام در جبهه حق تا به فرمان الهی علیه کفر و نفاق بجنگم. راستی چه کلاسی! که هر کلاسی با ایده و هدف در آن قدم نهد، پیروز و سعادتمند میشود. وای بر آن کسی که از این مکتب فضیلت و انسانساز فرار کند. وای بر آن کسی که بیخیال در این مکتب پا نهد و بیخیال از این مکتب برگردد. چه قدر شهامت دارند آنهایی که در این کلاس درس آموختند و استادند و در کلاسهای دیگر، راستی چقدر شهامت میخواهد که تمام هستی، مال و ثروت، مقام و جاه و جلال را زیر پا گذاشته و متکی به نفس در بزرگترین آزمایشگاه الهی شرکت کنی. در حقیقت اگر انسان بوالهوس و دنیا پرست نباشد و راه اصیل اسلامی را طی کند، سعادتمند میشود. زمانی که لباس پر افتخار سربازی را بر تن پوشیدم. برای رسیدن به آرزویم با تلاش و کوشش، قدم به قدم، خودم را به خدای خود نزدیکتر و خیلی تلاش کردم که در جبهههای خارجی شرکت کنم؛ ولی نشد. وقتی از آن جبهه مایوس شدم، داوطلبانه برای مبازره با نوکران خارجی آن منافقین پست و خود فروخته به کردستان آمدم. در موقع دعا تنها خواسته من از خدا، فرج صاحب زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، و پیروزی مسلمین بود و همیشه از خدا میخواستم که برترین درجه که شهادت است، را نصیبم کند و بر آن آرزو لحظه شماری میکردم. اگر من بر این آرزو رسیدم، از پدر و مادر و خواهرها و برادرها میخواهم که بر مزار من گریه نکنند. هر چند که میدانم آنان بر چنین سعادتی افتخار میکنند. از پدر و مادر و خواهرها و برادرها میخواهم که با روحیه باز از من استقبال کنند. پدرم، برادرها و خواهرها به خصوص مادرم، بدانند اگر به خاطر شهادت من کوچکترین حرف اشتباهی از دهان خود بیرون بیاورند امتحان خود را خوب پس ندادهاند؛ بلکه خون من را هم پایمال کردهاند و مرا در درگاه پروردگار بزرگ انبیاء و اولیاء و تمام شهدای اسلام خجل کردهاند. من حتی یک تار موی امامم حسین بن علی(علیهماالسلام) و فرزندان پاکش علیاکبر(علیه السلام) و علیاصغر(علیه السلام) نمیشوم. خون من هرگز رنگینتر از خون شهدای دیگر نیست. از خانوادهام میخواهم که همچون روحیهای که خانواده شهدا دارند، داشته باشند. اگر یک لحظه به پدر و مادر شهدا نگاه کنید با گفتارشان و با تمام اعمالشان درس انسانیت، ایثار و فداکاری را به انسان میآموزند. دوست دارم شما هم همانطور باشید و میدانم که هستید و میدانم که شما افتخار میکنید که فرزندتان در راه خدا شهید شده است. میدانم که تمام آرزوی شماست که این راه را طی کنید. انشاءالله این کار را میکنید. از خدمت به اسلامی کوتاهی نکنید و همیشه گوش به فرمان امام(قدس سره) باشید. برای خیر و نیکی و انسجام و وحدت خود در انقلاب، در راهپیماییها و نمازجمعهها و در تمام مراسم مذهبی شرکت کنید. همیشه بعد از نماز موقع دعا، فرج صاحب زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خدا بخواهید و همیشه امام(قدس سره) را دعا کنید. من از تمام اقوام یک به یک رضایت کامل دارم. امیدوارم که همگی من را حلال کنید. خانوادهام باید مرا ببخشند؛ چون من خیلی کوچکتر از آن هستم که به آنها سفارش کردهام.
من اگر پدر و مادر خوبی نداشتم؛ این چنین مومن و پاک، پرورش نمیشدم. برای شهادتم تشکیلات به پا نکنید و شهادتم را به رخ کسی نکشید. در پایان وصیت نامهام، فرج صاحب زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سلامتی امام(قدس سره) امت پیروزی رزمندگان اسلام و سربلندی امت شهید پرور ایران را از خداوند بزرگ خواهانم. اگر اشتباهی در وصیت نامهام هست باید ببخشید؛ چون یک سواد جزیی بیش ندارم. و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
امیدوارم که خداوند ما را از سربازان راستین صاحب زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بدهد و امیدوارم که توفیق عبادت و شهادت عطا فرماید. امیدوارم که ما را ببخشد.
«بهارخون»
سر میزند به سنگ زمان، جویبار خون باشد زمین سرخ وطن، لاله زار خون
با چشم باز بهر حراست نشسته است هرجا که بگذری، گلی اندر کنار خون
تکبیر سرخ زند رنگ نو به شهر دلهای مرده، زنده کند ابتکار خون
آرد فرود بر سرشب، ضربههای مرگ شمشیر دور درکف چابک سوارخون
بر چهره شقایق وحشی نشانده است گلبوسههای باد نشان از دیار خون
آذین نموده است دشت و دمن خون هر شهید در حیرت است چشم جهانی زکارخون
سرباز انقلاب نصیب تو عزت است شایستهی مقام تو شد افتخار خون
در سنگر نبرد، تو با خون نوشته ای تابنده باد نور ظفر در جوارخون
ویران باد کاخ سفید ستمگران پاینده باد تا به ابد اعتبار خون
پیروز باد رزم ضعیفان حق طلب حق نیست پایدار مگر با نثار خون
سرباز وظیفه مختارحسینآبادی تاریخ 11/06/1361.
1. سوره بقره، 156.
مختار در سال 1341 در خانوادهای مستضعف؛ اما مذهبی در روستای حسینآباد بغدادی اراک چشم به جهان گشود. وی تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی را به اتمام رساند؛ اما برای کمک به خانواده ترک تحصیل کرد. تحت تاثیر تربیت و پرورش خانواده، فردی متین، مودب و متخلق به اخلاق اسلامی بود. جوانی زحمتکش و مهربان که در کشاورزی یاور پدر بود.
برای خدمت به نظام اسلامی و دفاع از میهن عزیز به خدمت سربازی فراخوانده شد. پس از طی دوره آموزشی، به عنوان سرباز ژاندارمری به کردستان اعزام شد. پس از چندی رشادت در تاریخ نوزدهم مهر ماه سال 1361 در منطقه دیواندره کردستان در جریان درگیری با اشرار ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شکم و صورت، رستگار شد.