خداوندا، به نام تو وصیتم را آغاز میکنم و به امید آن که مرا جزء مجاهدین در راه خودت قرار دهی، از همه لذتهای دنیا گذشته و از تو میخواهم که توبه مرا بپذیری و مرا از هر گونه گناه پاک کنی. من در اختیار تو و تسلیم تو میباشم و درخواست عاجزانه دارم که زیارت امام حسین(علیه السلام) را نصیبم کنی. با درود به روان پاک شهدا، از صدر اسلام تاکنون و به امید پیروزی کامل رزمندگان. خدمت پدر مهربانم سلام میرسانم و خداحافظی میکنم. خدمت مادر مهربان سلام میرسانم و خداحافظی میکنم و خواهشمندم با همان روحیهای که مرا به جبهه فرستادهاید، همیشه صبر انقلابی داشته باشید و بدانید که همیشه حق پیروز است و من از زحمات شما قدردانی میکنم و حلالیت میطلبم. مادر جان، اگر فیض شهادت نصیبم شد، از همسرم همچون دیگر فرزندانت نگهداری کن؛ چون او اول خدا را دارد و بعد هم شما را. خدمت همسرم سلام میرسانم و تقاضا دارم که همیشه یاد خدا را فراموش نکنی و صبر اختیار کنی تا خداوند به تو اجر و ثوابی عظیم بدهد و من از همسرم خداحافظی میکنم و او را به خدای بزرگ میسپارم. خدمت برادر، طاهری سلام میرسانم و خداحافظی میکنم. برادر طاهری وصیتنامه اینجانب را فعلاً پیش خودت نگهدار.
خدمت تمامی برادران عضو بسیج سلام میرسانم و خواسته من این است که امام(قدس سره) را تنها مگذارید و راه شهیدان را ادامه دهید. جعفر نکوئیراد.
شهید محمدجعفر نکویی راد در اولین روز از مهرماه سال 1332 در روستای مهرآباد متولد شد. از کودکی علاقه بیش از حد به مجالس مذهبی و شرکت در مجالس عزاداری امام حسین(علیه السلام) و ائمه اطهار(علیهم السلام) داشت و همیشه با پدر خود به سمت مسجد روانه میشد و در همان حال کودکانه در نماز جماعت شرکت میکرد و در نوجوانی و جوانی هم همین راه را ادامه میداد و در مصیبت ائمه اطهار(علیهم السلام) به سینهزنی و زنجیرزنی میپرداخت و بقیه اوقات خود را با پدر خود به امر کشاورزی میپرداخت. به دلیل این که امکانات تحصیل از نظر وضع مالی بدان صورت فراهم نبود، از خواندن درس محروم بود و به آموختن کار فنی در تهران مانند (کانالسازی) و تعمیر بخاری و چراغ (حلبیسازی) پرداخت و راه مقدس مذهبی خود را نیز ادامه میداد. همیشه آرزوی با سواد شدن را داشت. از دوستان بسیار خوب او برادر شهید، محمدحسن الله داد، بود که بیشتر اوقات به اتفاق هم به مهدیه حاج کافی و دیگر مجالس مذهبی در مساجد شرکت میکردند.
شهید جعفر نکوئی راد، دارای اخلاق بسیار خوب و سازگاری بود که با کودکان همانند یک برادر و با بزرگترها مانند بزرگها رفتار میکرد. با همه ابراز دوستی و برادری مینمود و با هیچکس خصومتی نداشت. یک طبع بسیار قانع و برخوردی شایسته داشت. با این وجود که این شهید بیسواد بود؛ ولی علاقه بیش از حدی به یاد گرفتن و خواندن قرآن داشت و با خریدن چند جلد کتاب آن هم در حال بیسوادی در مراسمهای قرائت قرآن و دعای کمیل و امثال آنها شرکت کرده و همانند نوآموزان به یادگرفتن قرآن پرداخته بود. هنگام پرتاب توپ و خمپارههای دشمن سعی میکرد که خود را از صدمه دیدن نجات دهد که در اثر ترکش خمپاره محفوظ بماند. از او سؤال شد: مگر میترسی یا واهمه داری که پنهان میشوی؟ ایشان با روحیهای قوی میگفت: از کشته شدن نمیترسم. ما باید اول دشمن را شکست بدهیم و آن گاه اگر خواست خدا باشد، به درجه شهادت برسیم. بسیار خوشبرخورد و مهربان بود. همیشه با چهره خندان با بستگان و نزدیکان خود روبرو میشد.
فعالیتهای اجتماعی او زیاد بود و از نظر سیاسی پیرو ولایتفقیه و رهبری امام(قدس سره) بود و از دوران کودکی در برنامههای مذهبی شرکت میکرد و علاقه داشت و قبل از انقلاب در سخنرانیها و راهپیمائیها که به نفع اسلام بود شرکت نموده و دوران بعد از انقلاب هم به عنوان عضوی از سپاه پاسداران، در پایگاه ساروق خدمت میکرد.
شهید بینهایت به امام(قدس سره) و روحانیت علاقهمند بود و همیشه این شعار را مد نظر داشت: با مشت محکم میزند این امت، بر دهن دشمن روحانیت.
او همواره سفارش میکرد: برادرهای بسیج، سنگرهای خود را حفظ کنید و در راه پیروی از امام(قدس سره) کوشا باشید. سفارش و توصیهاش به پدرش این بود که روحیهای را که با آن شجاعانه مرا به جبهه روانه کردید، برای شهادتم با همان روحیه صبر اختیار نموده و بر شهادتم افتخار کنید. او به عنوان بسیجی گردان جانبازان روحالله(قدس سره) از تیپ 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عملیات بیتالمقدس شرکت کرده بود که در بیستم اردیبهشتماه سال 1361 در جاده شلمچه - خرمشهر به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای ساروق به خاک سپرده شد.