شهید محمد قاسمی فرزند علینقی در اولین روز از خردادماه سال 1345 در یکی از قدیمیترین محلههای شهرستان خمین و در دل خانوادهای با اصالت و با فرهنگ که حرف دین و مذهب در زندگیشان از حرفهای دلنشین بود، دیده به جهان هستی گشود. روزگار کودکیاش را در محضر خانواده سپری کرد و تحت تربیت سالم و صحیح خانواده قرار گرفت. توانست روزهای خوبی را با خاطرات تلخ و شیرینی در کنار آنها داشته باشد. دوران کودکیاش که به پایان رسید برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد ولی به خاطر نبود امکانات تحصیلی در حد خواندن و نوشتن درس خواند و درس را رها کرد و به کارگری مشغول شد. سن و سالی نداشت ولی کارهای سخت ساختمانی انجام میداد و میگفت: کار جوهرهی آدمی است. زحمت بسیار میکشید و نان حلال در میآورد.
همیشه با اجازه پدر و مادر کاری را انجام میداد. برای پدر و مادر احترام زیادی قائل بود. رفتارش با مردم خیلی خوب بود به روزه و نمازش علاقه فراوان داشت. مردمدار بود. با دوستان خوب رفت آمد میکرد. با تمامی اهالی روستا واقعاً دوست بود. اوقات فراغتش را هم قرآن میخواند. به پادگان مقاومت میرفت و احکام میخواند. اکثر اوقات در مسجد بود و در جلسات اسلامی حضور داشت.
هنگام اعزام به جبهه روحیهای قوی و انقلابی داشت. دفعه اول 3 ماه و دفعه دوم 4 ماه در منطقه جنوب بود که مجروح شد. خانوادهاش میگویند که موقعی که از زیر قرآن عبور میکرد گفت: من شما را به قرآن سپردم. جنگ ما به خاطر دفاع از قرآن است.
او علاقه بسیاری به امام(قدس سره) داشت طوری که چندین روز قبل از ورود امام(قدس سره) به ایران به تهران و به پیشواز امام(قدس سره) رفت. سرانجام شهید محمد قاسمی پس از مدتی که در جبههها بود و حضوری فعال و پر رنگ هم داشت، در آخرین مرحله با گروه اعزامی خمین در شانزدهم اسفندماه سال 1360 به کرمانشاه اعزام شد و در بیست و سوم فروردینماه سال 1361 در منطقهی گیلانغرب به شهادت رسید و اصابت ترکشی او را به معبودش وصل کرد. پیکر مطهرش را هم پس از تشییع در زادگاهش به خاک سپردند.
خاطره:
شهید قاسمی با اینکه خردسال بود، ولی اخلاقی واقعاً اسلامی و اجتماعی داشت، به طوری که تمام اهل روستا شیفتهی اخلاق او بودند. بسیار خوشبرخورد و متین و با ادب بود و با اهل روستا همکاری مینمود. بسیار با تقوا و با ایمان بود. با ضدانقلاب برخورد قاطع داشت. عاشق امام(قدس سره) و روحانیت مبارز بود.
در نمایش و تئاتر فعالیت داشته است و این کار را عاشقانه دوست داشت. گروهی هم داشتند که با هم تمرین تئاتر میکردند و در مناسبتهای مختلف مانند نیمه شعبان و غیره برای مردم نمایش میدادند.
با برادران انجمن اسلامی روستا به تمرین نمایشنامه و جمعآوری کمک برای جبهه و یا برای نگهبانی در بسیج مستضعفین میرفت.