بسم رب الشهدا والصديقين
)وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1] هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده میشوند. شروع كلام را با حمد و ستايش معبودى آغاز مىكنم كه مبدا و مقصد هر دو جهان میباشد. خداوندى كه به ما هستی و حيات داد. خداوندى كه بزرگتر است از آنچه انسانهاى عالم آن را درك كند. انگيزهاى كه باعث شد، در اين راه قدم بردارم، همان وجدانم بود كه در راه امر خداوندى و رسولش و ولى فقيه، نايب بر حق امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قرار گرفته بود؛ کسی که اسلام در راه سيدالشهداء(علیه السلام) را برگزيده، نمىتواند خلاف ايمان خود عمل كند. كجا سراغ داريد كسى كه دل به حقيقت داد، پا روی حق گذارد. كجا سراغ داريد در جایى كه خون مظلومترين مظلومان زمان ريخته و پير جماران شمشیر بر خونخواهى نكشد. بار پروردگارا، وجود سياهم شهادت بر ولايت اولین امام عالم اسلام، حضرت اميرالمومنين على(علیه السلام) و يازده فرزندش داده و از ظلمی كه بر دختر پيامبرت و فرزندانش رفته حيرانم و ماتم زده و نمىدانم كه چگونه در روز قيامت در برابر اين خاندان سر بلند كنم. چرا كه خود را شيعه آن عترت پاك مىدانستم ولى لحظهاى نتوانستم، وظایفم را نسبت به آن خاندان انجام دهم.
من وصيت مىكنم كه براى من هرگز اشك نريريد و به مادرم بگویيد در نزد حضرت زينب(B) سر بلند خواهى بود. به پدر و مادرم و برادران كوچك خود توصيه مىكنم كه جز به خداوند فكر نكرده و هميشه در راه رضای او قدم برداريد و توجه داشته باشيد كه برنده و بازنده واقعى در روز محشر و در برابر دادگاه عدل الهى مشخص مىشود و سعى كنيد در اين صد روزه كوتاه زندگى، از هدفهاى متعالى اسلام دفاع كرده و استوار ثابت قدم باشيد. در ضمن از رزمندگان مىخواهم كه در مرگم كه اميدوارم در راه خدا بوده باشد، صبر نمایید و بىتابى نكنيد و بهگونهاى رفتار كنيد كه اسوه ديگران باشيد. در آخر كلام ضمن سپاس و تشكر از پدر و مادرم آن هم به زبان (زيرا در عمل موفق به قدردانى شدم) به خاطر زحمات بىاندازهشان نسبت به خودم و همچنين خويشانم به خاطر ارشادها و تشويقهاشان عاقبت به خیری آنها را از خداوند میخواهم. بارالها به پدر و مادرم صبرى چون على(علیه السلام) و فاطمه(B) عطا كن تا به به جاى گريه و زارى كردن براى من به درگاهت شكر و تسبيح گويند. در پايان سلام مرا به تمامی دوستان و آشنايان و اهالى محلمان برسانيد و از آنها تماماً حلاليت مىطلبم و در آخر اين كه اگر شهيد شدم مرا در گلزار شهدا (باغ جنت) در كنار پسر عموى محمود، دفن نمایيد. «والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته » در پايان دعا به جان امام(قدس سره) و رزمندگان يادتان نرود. «ابوالفضل حسين خانى 26/04/1365 جبهههاى جنوب».
1. سوره آل عمران، 169.
ابوالفضل در بیست و نهمین روز از شهریور 1349، در خانوادهای مسلمان به دنیا آمد. در کانون گرم خانواده به رشد و بالندگی رسید. پدرش فروشگاهی داشت که در روزهای جنگ، ارزاق مورد نیاز مردم را توزیع میکرد. محمود که حالا نوجوانی چهارده ساله بود، در کنار پدر، شاهد سختیهای زندگی مردم بود. او از همان روزها برای حضور در جبهه بیتابی میکرد؛ چون سختیهای زندگی مردم که ثمره جنگ تحمیلی بود، آزارش میداد. هنوز پانزده ساله نشده بود که پدرش را برای رفتن به جبهه راضی کرد. ممانعت پدر در مقابل اصرارهای ابوالفضل خیلی طولانی نشد و او با بدرقه پدر عازم دوره آموزشی و سپس مناطق جنگی جنوب شد. پس از حضوری چند ماهه در جنگ، به عنوان پاسدار افتخاری به عضویت سپاه در آمد و اینگونه بود که حضورش در جبهههای جنگ استمرار پیدا کرد.
دی ماه 1365 در دشت سوزان شلمچه آخرین پرده از نمایش رزم ابوالفضل کلید خورد. جوانی شانزده ساله که حالا تیربارچی گردان امام حسین(علیه السلام) در لشکر 17 بود، آتش سلاحش را به سوی دشمن نشانه رفت. غوغای کربلای 4 و آتش سنگین دشمن بعثی امانش را برید و ترکش گلولههای توپ دشمن او را نقش بر زمین کرد. پهلوی او از هم دریده شد و در حالی که فریاد الله اکبر بر زبانش جاری بود، جان به دلدار سپرد.