بسم الله الرحمن الرحیم
.... پدرم، مادرم، همسرم، خواهرم و برادرم، وصیتنامه خود را با گفتار امام حسین(علیه السلام) شروع میکنم: ...
آماده بلاها و آزمایشهای الهی گردید و بدانید که خدای تعالی حامی و نگهبان شماست و به زودی از شر دشمنان نجات داده و پایان کارتان را به خیر و سلامت خواهد رساند.
حال از خود شروع میکنم؛ خالقم الله، دینم اسلام، کتابم قرآن و رسولم محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، امامم از علی(علیه السلام) تا مهدی صاحب زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سرمشقم حسین(علیه السلام)، رهبرم خمینی(قدس سره) و آموزگارم امام جعفر صادق(علیه السلام) است. عزیزان من، همانطور که میدانید ما در دورهای زندگی میکنیم که انقلابی بزرگ و الهی در مملکتمان رخ داده است، انقلابی که زنده کننده سنت رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است و سالها برای به ثمر رساندن انقلاب تلاش کردیم، انقلابی که توانست با اعمالش الگویی شود برای مستضعفین جهان و توانست که ابرقدرتها را بشکند و بزرگترین ضربه را به استثمارگران شرق و غرب بزند و مهمترین عاملی که در پیروزی این انقلاب نقش داشت و خواهد داشت. مقام رهبری و ولایتفقیه، همان رسالت انبیاء و امامان معصوم(علیهم السلام) را بر دوش دارد و ما باید سعی کنیم که در تمام اعمالمان تسلیم دستورات امام(قدس سره) باشیم؛ زیرا اگر غیر از این باشد هم خودمان به کمال نخواهیم رسید و هم انقلاب اسلامی را به خوبی نمیتوانیم به ثمر برسانیم؛ چون اولین مرحله رشد و کمال، تسلیم در برابر خدا رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و امامان معصوم(علیهم السلام) و امروز در برابر ولایتفقیه است و از طرف دیگر از آنجا که امام(قدس سره) یک نعمتی است که خداوند به امت اسلام عطا کرده، باید شکر این نعمت را همیشه به جا آوریم و تابع دستورات ایشان باشیم و اگر خدای ناکرده از اوامر ایشان سرپیچی کنیم به عذاب دردناک الهی دچار خواهیم شد و ما هم که به جبهه میرویم فقط برای رضای الله و اطاعت از امام(قدس سره) است و امیدوارم که بتوانم این مسئولیت را به خوبی به پایان برسانم و پوزه ابرقدرتها را به خاک بمالیم.
اما پدرم و مادرم و همسرم، میدانم که هر پدر و مادری دوست دارند فرزندشان پیش خودشان باشد و هر همسری دوست دارد همسرش پیشش زندگی کند و از او دور نشود؛ ولی امروز باید آرزوهای ما همه، جهت دیگر پیدا کند و آن تقویت اسلام خدا باشد. وقتی پای مسئولیت الهی پیش میآید خودتان هم باید قبول داشته باشید که دستور خدا را باید اجرا کرد؛ زیرا امروز حفظ اسلام واجبتر از من و امثال من است و ما همه در دنیا امانتی بیش نیستیم و باید این امانت بر صاحبش تحویل داده شود و این را هم بدانید وقتی انسان میخواهد با خدای خود معامله انجام دهد، باید بهترین چیزی که دارد تقدیم کند و ما امروز وارد معامله با خدا شدیم و غیر از جان و یک قطره خون بیارزش چیزی نداریم که تقدیم خدا کنیم تا قبول کند و از سر تقصیراتمان بگذرد. به خدا قسم که همه شما را دوست میدارم تا ابد یعنی تا روز قیامت، هیچوقت هیچیک از شما را فراموش نمیکنم و به شما توصیه میکنم، فقط یادآوری است؛ زیرا شما بهتر از من میدانید، از دستورات امام(قدس سره) عزیز همیشه اطاعت کنید و نگذارید این رهبر عزیز از دستتان ناراحت شود و همیشه پشتیبان روحانیت متعهد باشید و وحدت خود را از دست ندهید و در مشکلات صبور و بردبار باشید و این رهبر محبوب دل و این نایب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دعا کنید. دعا کنید تا همیشه در کنار اسلام و ملت مسلمان باشد. خدا همگی شما را مؤید کند و از شما میخواهم که برای من دعا کنید که خدا مرا ببخشد و از سر تقصیرات من بگذرد و مرا جزء شهدای اسلام قبول کند.
ای مادر و همسر خوبم، همیشه در حفظ حجابتان کوشا باشید؛ زیرا سیاهی چادر تو ارزندهتر از خون رنگین من است. از شما پدر عزیزم و مادر مهربانم، میخواهم که مرا حلال کنید و از من راضی باشید تا خداوند مرا دوست بدارد و اگر شهید شدم که صدی هشتاد میشوم، برایم گریه نکنید؛ زیرا گریه شما عزیزان باعث خوشحالی منافقین و ضدانقلاب میگردد. پدرم و مادرم از همسرم، قدردانی کنید؛ زیرا به خدا سوگند همسری خوب، وفادار، صبور، مهربان و با ایمان بود و نمیدانم چه جوری از محبتهای این زن خوب قدردانی کنم. خداوند او را مؤید و حفظ نماید و در هر کار او را یاری دهد. وقتی که من شهید میشوم هر چی که من داشته باشم از میخ دیوار تا وسایل دیگر، همه به همسرم تعلق دارد؛ زیرا من هیچی نداشتم. بگذارید اگر دوست داشت در خانه بماند و زندگی کند و هیچکس به او کاری نداشته باشد؛ زیرا خود بهتر میداند چه جور زندگی کند. تو را به خدا از همسرم مواظبت کنید؛ زیرا انسان باید حق بگوید، همسر خوبی بود برای من.
خداحافظ پدر عزیزم، مادر مهربانم و همسر وفادارم و برادر و خواهر عزیزم.
صالح ملک حسینی 15/3/61.
از همان روز اول هم معلوم بود این پسر سرنوشت دیگری دارد. وقتی درست در دومین روز بهار 1339، وقت زیارت کربلا، درد در پهلوی صفیه پیچید و قسمت شد پسرش را در کربلا به دنیا بیاورد، همه ته دلشان میدانستند این محل مقدس میلاد، آینده این نوزاد را روشن خواهد کرد. اسمش را گذاشتند «صالح» و پیشبینیها درست بود. صالح، درست مثل اسمش، نیک بود و نیکوکار. پس از کوچ کردن به ایران در شهر اراک بزرگ شد. کنار سه خواهر و سه برادرش. تا کلاس سوم راهنمایی درس خواند. انقلاب که شد، عشق به امام(قدس سره) و شهدا در دلش لانه کرد. حالا جوشکار جوانی شده بود که تقوا و ایمانش زبانزد همه بود. ازدواج که کرد، خدا یک پسر و یک دختر را به فاصله یک سال از هم، به او بخشید. اسمشان را گذاشت حسین و کوثر. تا پیش از تولد بچهها، سه بار در مقاطع زمانی مختلف به جبهه رفته بود. هر بار هم کمک تیربارچی بود. بعد از آمدن بچهها، رفتن سخت شده بود. شیرینزبانیهایشان دل از پدر میبرد، صالح اما دلش را گذاشت توی خانه کنار بچهها و رفت.....
آخرین اعزام بود، فروردین 64 در ماه تولدش رفت به سمت محل تولدش. اعزام شد به بصره، فاو، سرزمینی که خاک آن برایش آشنا بود. عملیات والفجر 8 آمد و صالح رفتنی شد. در بیست و نهم بهمنماه 1364 وقتی تکتیرانداز گردان امام حسن(علیه السلام) در لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود، به شهادت رسید؛ اما پیکرش پشت خاکریزها جا ماند. سیزده سال بعد، بچههای تفحص از روی پلاکش شناساییاش کردند و پیکرش را در دوازدهم مهرماه سال 1377 در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند