بسم الله الرحمن الرحيم
)أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ).[1]
خدمت همسرم سلام عرض مینمايم اميدوارم كه نگران من نباشيد. تنها اميدم اين است كه بعد از من با كمال دقت تمام كوشش خود را براى تربيت فرزندانم احسانه و احسان عزيزم بكار ببرى. دلم میخواهد كه در صورت كشته شدنم برايم نگرييد. فقط بچههايم را آن چنان كه آيندهاى درخشان در انتظارشان باشد تربيت كن. بچههايم شما بايد افتخار كنيد كه پدرتان براى اسلام كشته شد و نبايد نگران باشيد در ضمن احسان پسرم! لباس پاسدارى پدر را تو بايد بپوشى و تو احسانه دخترم! بايد در قرآن درس بخوانى و تو همسرم بايد زينب(B) گونه رسالت خون من را بدوش كشى و آن چنان كه دختر شير خدا برادر خود را در راه اسلام و برادرزادههايش كاخ يزيدى را به لرزه انداخت تو نيز آن گونه رفتار كنى و تو بايد افتخار كنى كه چنين سعادتى يافتهاى كه همسر و برادر خود را توانسته بدين راه هديه كنى.
در صورت كشته شدنم تو نبايد لباس ماتم بپوشى و هر وقت خواستى بگريى شكر خدا كن.
در ضمن حقوق و مزاياى من كه از بانك دريافت میكردهام به همسرم تعلق میگيرد تا براى تعليم و تربيت بچههايم بكار ببرد و زندگىام همه به همسرم متعلق میباشد.
همسرم باشد كه در طول اين زندگى مشترك از يكديگر راضى بوده و همسر خوبى برايت بوده باشم و تو نيز آن زمان خوبيات به اثبات خواهد رسيد كه درباره فرزندانم كوتاهى نكنى و در ضمن كلاً بچهها به خودت تعلق دارد و حقوقم هم به خودت تعلق دارد.
1. سوره رعد، 28.
شهید حسین حسینی در پنجم آبان ماه سال 1331 در روستای کلاهدوز از توابع شهرستان شازند و در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان هستی گشود. روستا زادهای که با قران و اهل بیت(علیهم السلام) در همان دوران کودکی آشنا شد و توانست در این مسیر گامهای بزرگی برای شناخت اهل بیت(علیهم السلام) بردارد. اهل نماز بود و عاشق رفتن به مسجد. همراه پدرش به مسجد روستا میرفت، وقتی صدای الله اکبر از روی ماذنهی مسجد بلند میشد انگار کسی صدایش میزند و با شوقی فراوان به سوی مسجد راهی میشد. در آن روزگار روستا انس و الفتی بین مردم روستا موج میزد، حس یکرنگی و صمیمیت در بین آنها بود که این حس در شهرها کمتر دیده میشد. نامش را حسین گذاشتند تا او را عاشق مرام و منش و روش زندگی صاحب نامش کنند و تربیت او را بر مدار مکتب سرخ عاشورا به عهده بگیرند.
تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند و برای کمک به اقتصاد خانواده درس را رها کرد و مشغول کار شد. پس از پایان خدمت سربازی در بانک تجارت مشغول به کار شد. در سال 1358 ازدواج کرد و در هنگام شهادت یک پسر و یک دختر داشت. در طول زندگیاش با انقلاب آشنا شد و شیفتهی امام خمینی(قدس سره) بود. در زمان مبارزات در صف اول بود و توانست در تظاهرات و راهپیماییها حضوری فعال داشته باشد تا انقلاب به پیروزی رسید. بعد از انقلاب با دوستان کمیته همکاری میکرد و در شناسایی منافقین و خانههای تیمی با بسیج و سپاه همکاری لازم را میکرد. او خودش عضو بسیج شده بود و افکار بسیجی و رفتار بسیجی را دوست داشت و همیشه انقلابی فکر میکرد و انقلابی عمل میکرد.
با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی گردان شهید بختیاری به جبهه رفت. حدود بیست روز در خدمت سپاه بود تا سرانجام در پنجم مرداد ماه سال 1361 در منطقهی پاسگاه زید عراق در حین عملیات رمضان به شهادت رسید. پيکرش مدتها در منطقه مفقود ماند و سرانجام در تاريخ یکم اسفند ماه سال 1373 توسط گروههاي تفحص شهدا شناسايي و در اراک به خاک سپرده شد.