بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان اسلام و سلام گرم و درود فراوان و بیکران به پیشگاه حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش امام خمینی(قدس سره) این ابوذر زمان، ابراهیم(علیه السلام) بتشکن پیر جماران و با آرزوی سلامتی برای رهبر عزیزمان و پیروزی رزمندگان دلیر اسلام که جان و مال و زن و فرزندان خود را میگذارند و به ندای امام(قدس سره) عزیزمان لبیک میگویند و در راه خدا جهاد میکنند و شهید میشوند و با درود و سلام گرم به خانوادههای شهدای اسلام که فرزندان خود را برای یاری دین اسلام و حفظ قرآن به جبههها فرستادهاند و شهید شدند و با درود فراوان و سلام گرم صمیمانه که از اعماق قلبم سرچشمه میگیرد بر خانوادههای شهدای عزیزمان به خصوص شهید حسین کلبعلی و شهید سید علی میر جعفری و شهید عباس ملک حسینی و شهید مفقودالاثر ملک حسینی ... پدر عزیزم و مادر مهربانم و خواهر عزیزم از خدا میخواهم که به شما صبر و استقامت بدهد تا در برابر سختیها و مشکلات با روحیه عالی پایدار و استوار مقاومت کنید و هیچگاه سست نشوید و توکل به خداوند بزرگ بکنید. امیدوارم که خداوند بزرگ به شما قوت بیشتری بدهد تا بیشتر به اسلام عزیزمان و امام(قدس سره) بزرگوارمان ابرمرد جهان خدمت کنید انشاءالله.
پدر بزرگوارم و مادر عزیزم که از نور چشمانم عزیزتر بودی و خواهر گرامیام با شنیدن خبر شهادتم دست دعا و شکر به سوی خداوند متعال بلد کنید چرا که همه از او هستیم و بالاخره روزی به سوی او بر میگردیم چرا که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد پس چه بهتر که در راه او جهاد کنیم و شهید شویم و تو ای مادر مهربان و گرامیام که هیچگاه در این مدت خدمت که برای رضای الله بود، تو را از یاد نمیبرم. از تو میخواهم مادر جان موقعی که خبر شهادتم را شنیدید، این طور مجسم کن که شب عروسیام است و این را نباید فراموش کنی که مادر در شب عروسی پسرش گریه نمیکند. اگر میخواهی گریه کنی به یاد قهرمان کربلا حسین(علیه السلام) گریه کن و این را نیز بدان که هر چند که جوان بودم ولی از قاسم بن حسن(علیهما السلام) جوانتر نبودم و تو ای مادر عزیز و گرامیام و خواهران مهربانم خودتان تا حدی که در توان شماست حجاب اسلامی را رعایت کنید و سعی و تلاش خود را داشته باشید که سرمشق دیگرانم قرار بگیرید و تک تک فرزندان خودتان را مخصوصاً دختران عزیزتان را مثل زینب کبری(علیها السلام) و رقیه خاتون(علیها السلام) دختر 3 ساله امام حسین(علیه السلام) به بار آورید ... شما والدین بعد از رضای خدا برگه عبور من از پل صراط میباشید و مادر جان چه زحمتهایی و چه دردهایی و سختیهایی که برایم نکشیدی و متحمل نشدی و چقدر من قدرنشناس بودم، اگر عبادت من در راه خدا قبول شده حتی باز هم ارزش یک شب بیخوابی شما را ندارم. تو را به این علیاکبر(علیه السلام) امام حسین(علیه السلام) و قاسم(علیه السلام) تازه داماد امام حسن(علیه السلام) از من راضی باشید و حلالم کنید از تمام دوستان و اقوام که به نحوی با آنها برخورد داشتهام و از من دلگیر و یا از طرف من نسبت به آنها گناهی سر زده، چه غیبت و تهمت و افترا که بر اثر جهالت و نا خواسته بوده و از تمامی آنها حلالیت میطلبم، و سلام با آرزوی عمر برای رهبر عزیزمان و پیروزی رزمندگان اسلام. خداوند نگهدار همگی شما مخصوصاً خانوادههای شهدای اسلام.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
1/10/1365 ملک حسینی.
روستای طرمزد زادگاه اوست، او که آمد اواخر تابستان بود و گرمای هوا بی داد میکرد. اولین روز شهریور 1346 پدر و مادر تولدش را جشن گرفتند. گویی آمدن یوسف گرمای خانهی پدر را دو چندان میکرد. کوچه باغهای روستا شاهد رشد و بالندگی یوسف شده و او با بدنی لاغر و نحیف در کار کشاورزی یار و مددکار پدر بود.
دوران ابتدایی را در مدرسه روستا درس خواند. رفتارش با معلم و دوستان همکلاسی خوب بود. از همان کودکی با حیا بود و همین حیا باعث میشد که همیشه دوستداشتنی باشد. پس از طی کردن تحصیلات ابتدایی از آنجا که در روستا مدرسه راهنمایی وجود نداشت و از طرفی توانایی تحصیل در شهر هم در وسع خانواده نبود برای فرا گیری حرفه آستین بالا زد و در اوقاتی که فعالیتهای کشاورزی تمام میشد، برای یادگیری مهارت عازم شهر شد و تقریباً تمام پاییز و زمستان را در مرکز اداره کار شهر اراک به آموزش فنی تأسیسات مشغول بود.
همیشه چهره بشاشی داشت. در عین حال در کار و فعالیتهایش بسیار جدی بود. شوخطبعی، مردمداری و دستگیری از نیازمندان و کمک به اقشار مختلف مردم در نزد همه زبان زد بود. او همیشه رضای خدا را بر رضایت دیگران ترجیح میداد. جنگ به سالهای پایانی رسیده بود و یوسف کمکم آماده میشد برای سربازی، روستایشان پایگاه بسیج نداشت اما حضور اهالی روستا در جنگ نمودار بود. یوسف میدانست که دفاع وظیفهی هر انسانی است و حالا در آستانه هجده سالگی عازم شد و چه جایی بهتر از سپاه برای خدمتی شایسته.
بالاخره روز موعود فرا رسید. بعد از این که دفترچه آماده به خدمتش را گرفت برای طی کردن دوره آموزشی عازم پادگان شهید همت کرج شد. دوره آموزشی که تمام شد. بعد از تقسیم، به گردان سلمان از لشکر 27 محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) معرفی شد. در پایان دوره آموزشی به او چند روزی مرخصی دادند. برای یوسف که تا آن زمان برای این مدت از خانوادهاش دور نشده بود، بسیار شیرین بود که بعد از 45 روز به آغوش خانواده برگردد.
پس از پایان مرخصی عازم جبهههای جنوب شد. آن زمان عملیات کربلای 4 در شرف اجرا بود. در میعادگاه عاشقان شلمچه با دیگر رزمندگان اسلام در عملیات کربلای 5 شر کت کرد و بر اثر اصابت تیر به پای راستش در روز یازدهم بهمنماه سال 1365 به فیض شهادت نائل گشت. پیکر پاکش مفقود گشت و پس از تفحص در هفتم تیرماه سال 1375 به وطنش بازگشت و در زادگاهش به خاک سپرده شد.