در اولین روز از بهار 1297 در روستای ویسمه از توابع فراهان به دنیا آمد. در نوجوانی برای کار وزندگی به شهر اراک مهاجرت کرده و ساکن این شهر شد. در کنار خانواده وقایع مختلفی را پشت سر گذاشت. اهل دین و دیانت بود و برای به دست آوردن نانی حلال تلاش میکرد. جنگ که شروع شد نزدیک به هفتادسال داشت و شاید کمتر تصور میشد که او هم از شاهدان این انقلاب باشد ... پیرمرد آن روز دخترانش را در کنار داشت عصمت و مریم در کنار پدر احساس آرامش میکردند. آن روز هم مثل دیگر روزهای جنگ صدای آژیر شنیده میشد. رادیو روشن بود و گوینده با صدای محکم و شمرده میگفت: آژیری که هماکنون میشنوید آژیر قرمز است و معنا و مفهوم آن این است که به سنگر پناه ببرید ....
از مسجد محمودی تازه صدای اذان بلند شده بود.. هنوز گوینده رادیو در حال هشدار به مردم بود که صدای توپ ضد هوایی بلند شد.. رگبارهای پی در پی شنیده میشد و ناگهان دیگر هیچ صدایی به گوش مشهدی محمود نخورد... دقایقی بعد پیکر بیجانش در حالی که هر دو دخترش را در آغوش داشت و معلوم بود در آخرین لحظات به او پناه آوردهاند، توسط مردم و گروههای امدادی از زیر خروارها خاک بیرون کشیده شد. محمود ملکزاده پیرمردی سپیدموی، پدری زحمتکش در بیست و ششمین روز از دیماه 1365 قسمتش شد پرواز کند به دیار دوست و سعادت یافت در گلزار شهدای اراک در جوار شهدای جنگ تحمیلی سندی بر مظلومیت مردم ایران باشد.