بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان، یاور مستضعفان و با سلام خدمت پدر عزیزم. پدرجان امیدوارم که حالت خوب باشد و هیچگونه نگرانی نداشته باشید و همیشه خوش و خرم و سرحال باشید. همچنین خدمت مادر عزیز و بزرگوارم هم سلام عرض میکنم امیدوارم که حال شما هم خوب باشد و هیچگونه نگرانی از این که من جبهه آمدهام نداشته باشید و همیشه دعایتان بر این باشد که اسلام پیروز شود و روز جشن پیروزی جنگ دیداری تازه کنیم. البته نه تا آن زمان دیگر مرخصی نیایم گریه نکن میآیم. باری اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید به حمدالله حالم خوب است و هیچگونه نگرانی ندارم و الآن که این نامه را مینویسم با اسماعیل و علیاصغر پیش هم هستیم و میگوییم و میخندیم. همچنین خدمت خواهران و برادران عزیزم ... دعا میرسانم و از راه دور دیده بوسم. خوب از قول من تمامی افراد و خویشان را سلام برسانید دیگر مزاحم اوقات شما نمیشوم و شما را به خداوند بزرگ میسپارم خداحافظ از این که بد خط نوشتم ببخشید چون با عجله نوشتم.
سیدابراهیم در اولین روز از اسفند ماه 1345 در روستای قیدو از توابع شهر خمین در خانوادهای کشاورز و متدین متولد شد. دوران کودکی را در روستا به تحصیل و کار مشغول بود و پس از پایان تحصیلات دوره راهنمایی برای کار به تهران رفت و در یک تعمیرگاه مکانیکی خودرو مشغول به کار شد. در ایام تابستان برای کمک به پدرش به روستا میآمد و در برداشت محصول به او کمک میکرد.
با رسیدن به ایام خدمت مقدس سربازی پس از گرفتن دفترچه آماده خدمت و طی کردن دوره آموزشی در لشکر 17 علی بن ابی طالب(علیهماالسلام) شروع به خدمت کرد. و از اواخر سال 1363 در جبهه جنگ حاضر شد. او در خانه و بیرون از منزل بسیار خوش اخلاق بود و هیچگاه نمیگذاشت کسی در خانه حرف نا درست و اشتباه بزند که این هم از علاقه زیادش به افراد خانواده نشات میگرفت. همیشه برای افراد خانواده یک معلم بود و خواهر و برادرش را نصیحت میکرد. در آخرین مرخصی که آمده بود در میهمانی یکی از اقوام از همه حلالیت طلبید و گفت ممکن است در خدمت سربازی هر اتفاقی بیفتد پس برای من ناراحتی نکنید که دشمن از آن سو استفاده میکند. سیدابراهیم در روزهای اول عملیات والفجر 8 بر اثر موج انفجار ناشی از گلوله توپ و اصابت ترکش به سرش در خط مقدم جبهه به شهادت رسید و پیکرش در میان حزن و اندوه اهالی روستای قیدو در آرامگاه ابدیاش آرام گرفت.