بسم الله الرحمن الرحیم
( تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ).
با نام خدایی که مرگ و زندگانی را آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام نیکوکارتر است و او مقتدر و آمرزنده (گناهان بندگان) است. با سلام و درود به پیشگاه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رهبر تمام مسلمین و یاور تمام مستضعفین و با درود به پسر زهرا این امضاکننده پیروزی رزمندگان اسلام و قدرت بازوی توانای کفر ستیزان جبهه حق علیه و با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی(قدس سره) این مرد خدا یاور رزمندگان و پند دهنده مسلمین و نجاتدهنده ملت ایران از دست ظالمان و ابرقدرتها و با درود به خانواده عزیز شهدا و معلولین انقلاب و با درود به ملت قهرمان و مبارز ایران که با پشتیبانی از ولایتفقیه توانستند ظالمان را به زیر بکشند و حکومت الله را جایگزین حکومت شیطانی کنند و با درود به پیشگاه تمام آنان که در راه اسلام جان دادند.
پدر عزیز تو که با زحمات زیاد توانستی در این زمان سربازی به اسلام تقدیم کنی تا در جبهه اسلام بجنگد از تو میخواهم که مرا حلال کنی. و تو ای مادرم که با سختیهای زیادی روبرو شدی تا مرا به این سن رساندی از تو میخواهم که با مشکلات مبارزه کنی و به شهادت فرزندت افتخار کنی و از تو حلالیت میطلبم. و شما ای خواهرانم از شما میخواهم که با حجاب خودتان حافظ خون شهدای انقلاب باشید و در تربیت فرزندان بکوشید که در آینده آنان نسل انقلاب هستند. و از تو برادر میخواهم که پدر و مادر را یاری کنید و آنان را تنها مگذاری و همیشه بیاد خدا و پیشرفت اسلام باش. و دشمنان خدا و دین خدا را نابود کن و در پایان از تو میخواهم که مرا حلال کنی و رهرو راه من باشی. و در آخر از تمام دوستان و آشنایان میخواهم که مرا حلال کنند. و از شما مردم میخواهم که به یاد خدا و روز جزا باشید. پدر عزیز من یک سال نماز و یک ماه روزه بدهکارم که آن را بجای آور و اگر به کسی بدهکارم و نمیدانم طلب او را بپردازید. به امید پیروزی نهایی حق علیه باطل، محمدرحیم نوبختی، 27/11/1362.
خاطره:
در آخرین دیدار پیشم آمد و گفت: خواهر! عکسهای دیوار مسجد را ببین. یک روز عکسهای من نیز کنار شهدای دیگر قرار میگیرد و جلوی رفتن مرا نگیرید و اگر خدا را میخواهید بشناسید، به جبهه بروید. پدر و مادرم رضایت دادند و گفتند: ما نه، نمیآوریم .... به بنیاد شهید رفتیم و در اتاق 5 شهید در تابوتهای جداگانه بود و همه میگفتند (به مادرم) نکند که اشتباهی درب تابوت دیگری را باز کند و مادرم با یقین و بدون سواد درب تابوت برادرم را باز کرد. فقط تکههایی از فانسقه و چند تکه از اورکت وی در آن بود.
میخواهم از شهیدان بگویم، اما من کجا و لیاقت و شهادت این شهیدان کجا؟ زبانم از گفتن خوبیهای این گلها قاصر است و از روی اینها شرم دارم که من ِ نالایق بخواهم از لیاقت اینها بگویم. اما هر چه در توان دارم، میگویم. میخواهم از شهیدی بگویم، از شهیدی پاک که امام(قدس سره) گونه راه امام(قدس سره) را ادامه دادند و به فرمان امام(قدس سره) گوش فرا دادند و به دستور امام(قدس سره) سر از پای نشناختند و از جان و زندگی خود گذشتند و با جانفشانی خود انقلاب و کشور را از دست اجنبی نجات دادند. اگر ما حالا راحت زندگی میکنیم و راحت سر به بالین میگذاریم، این را مدیون خون پاک این شهیدان هستیم. شهید محمدرحیم نوبختی متولد 1344 در روستای خیرآباد از توابع شهرستان اراک بود. او در خانوادهای متدین و با ایمان و ساده، دیده به جهان گشود. در زادگاهش دوره ابتدایی را به پایان رساند و پس از آن در یک کارگاه نجاری مشغول به کار شد.
در سالهای جنگ تحمیلی از سوی بسیج در جبهههای حق علیه باطل جنگیدند و رشادتها و جوانمردیها از خود نشان داد. او به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) از لشکر 17 در عملیات خیبر شرکت کرد و در هفتم اسفندماه سال 1362 در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی مفقود شد و پس از سالها توسط گروههای تفحص شهدا شناسایی و در دوم آذرماه سال 1378 در زادگاهش به خاک سپرده شد.