بسم الله الرحمن الرحیم
( إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ).[1] ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم.
مرگ با عزت بهتر از زندگی ننگین است. پیام تاریخی امام حسین(علیه السلام) سرور شهیدان در 1400 سال پیش را که طنین آن در قلب پاسداران اسلام نقش بسته است با تمام وجود گردن مینهم. بارالها خون نا قابل مرا در راه اعتلای اسلام عزیز پذیرا باش. پروردگارا عطوفت و مهربانی تو بسیار است. پاسداران اسلام ایران را با شهدای صدر اسلام و شهیدان صحراهای کربلا محشور فرما. دلم سخت هوای کربلای حسین(علیه السلام) را کرده است. امید دارم روزی به این فیض بزرگ نائل شوم در این جنگی که فعلاً در گرفته است، روز امتحان است. برای خدا میجنگند و نه برای دیگران... ضدانقلاب باید خجالت بکشد در حالی که در جبهههایمان مرتب شهید میدهیم اینها در شهر ما دست به آشوب میزنند. خواهش من از ملت مسلمان و مبارز ایران این است که از فرمان امام(قدس سره) امت روی بر نتابند و بدانند که تا زمانی که با خدا هستیم. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نگهدارمان است. اگر تمام دنیا بر ضد ما متحد شوند باز هم هیچ غلطی نمیتوانند بکنند جنایتها از آستین آمریکا و دیگر ابرقدرتها به ضرر این امت اسلامی در میآید. ولی چون خدا با ماست و ما همیشه به یاد خدا هستیم هیچ آسیبی نمیتوانند بزنند بلکه بیشتر آبروی خود را از بین میبرند و بر ملت ایران است که از هیچچیز نهراسند و این راهی را که انتخاب کردهاند، ادامه دهند که از خدا میخواهم که این راه به انقلاب مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) متصل گردد و ما هم از یاران او باشیم.
و تو ای پدر عزیز و مادر مهربانم زحمات جبرانناپذیرتان را با هیچچیز عادی نمیتوان مقایسه کرد. اینک از شما میخواهم که بردباری از خود نشان داده و در شهادتم استوار باشید و سرشک از دیده نبارید. مادرم وقت آن است که رسالت زینب(علیها السلام) وار خویش را بروز دهی و خوشحال باش که من در راه هدفی مقدس گام برداشتهام و بر سر قبر من نگریید بلکه خوشحالی کنید و بر مزارم شیرینی پخش کنید. از برادرانم و همه دوستانم که هدفی مقدس دارند میخواهم که پس از مرگ من هیچگاه اسلحه خود را زمین نگذارند و تا نابودی دشمنان اسلام و ایران از پای ننشینند. به امید آن روز و به امید پیروزی نهایی انقلابمان.
خاطره:
وقتی که میخواست برود جبهه یک شب قبل از رفتن گفت: میدانید فردا چه روزیه؟ اگر گفتید. عدهای از افراد خانواده گفتند: خوب فردا روز چهارشنبه است. بعد خودش در جواب گفت: فردا روز حرکت است. روز تغییر و تحول است. ما گفتیم از چه لحاظ این حرف را میزنی؟ گفت: میخواهم بروم در دانشگاه آزاد درس بخوانم. من گفتم: دیگه این دانشگاه کجاست؟ در جواب گفت: در جایی که در آنجا همه چیز است من گفتم مثلاً چه چیز؟ گفت: در آنجا بالاترین مراتب انسان به آدم درس میدهند. من گفتم: خب این مراتب انسان چیه؟ در جواب گفت: گذشت و فداکاری و ایثار، از خود گذشتن، اخوت، دوستی، عاشق شدن به خدا، دیدار با اولیای خدا. من فوراً در بین حرفهایش که ادامه میداد گفتم: معلمش کیه؟ در جواب گفت: خون حسین(علیه السلام) شرف حسین(علیه السلام)، چهره تابناک حسین(علیه السلام)، فداکاری حسین(علیه السلام). این خاطره خیلی در من اثر داشت.[2]
1. سوره بقره، 156.
1. برادر شهید.
شهید ولی قاسمی در اولین روز از مردادماه سال 1344 در خانوادهای مذهبی و متوسط در روستای حسینآباد جاپلق متولد شد. از همان ابتدای طفولیت کودکی قابل توجه و دوستداشتنی بود. دوران تحصیل ابتدایی را در یکی از مدارس شهر اراک با موفقیت به اتمام رساند و وارد دوره راهنمایی شد. این سالهای پر خاطره مقارن با قیام مردم مسلمان ایران بر ضد رژیم منحوس پهلوی بود و او دوشادوش سایر امت اسلامی در تظاهرات و حرکات انقلابی شرکت میکرد. او با تأسی از زندگی ائمه معصومین(علیهم السلام) خصوصاً حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و متأثر از محیط مذهبی خانواده علیرغم کوچکی سن، این راه را با آگاهی کامل و شور انقلابی انتخاب کرده بود. او نوجوانی بود آگاه و با شعور.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی او فعالیتش را ادامه داد و در بسیاری از صحنههای به یاد ماندنی و تاریخی آن زمان شرکت فعال داشت. حضور در مساجد جزو برنامههای ثابتش بود. در طی این سالها روح تشنهی خود را با مطالعهی کتب اسلامی و مذهبی سیراب نمود. پرداختن به ورزش کشتی در طی سالهای 56 تا 59 در باشگاه تختی اراک او را فردی تنومند و قوی کرده بود. بعد از تشکیل بسیج به فرمان حضرت امام خمینی(قدس سره) به عضویت بسیج درآمد و آموزشهای مقدماتی نظامی را در مسجد امام رضا(علیه السلام) و امامزاده عبدالله فرا گرفت. حضور فعالانهاش در بسیج قبل از اعزام به جبهه از او سربازی رشید و دلاور ساخته بود.
بعد از وقوع جنگ تحمیلی آرام و قرار نداشت و روح عاشقش تشنه حضور در جبهه و ایثار و فداکاری بود. برای اولین بار در تابستان 1360 عازم جبهه گیلانغرب شد و طی سه ماه حضور در جبهه رشادتهای زیادی را به خرج داد که نقل دوستان شهید گواه بر این ادعا میباشد. بعد از گذشتن 3 ماه او به شهر بازگشت. بعد از مدت کوتاهی در اوایل آبان ماه 1360 مجدداً به جبهه گیلانغرب اعزام شد. در طی این مدت زمان کم طوری وانمود میکرد که اصلاً در بین ما نبود و تمام رفتارها و سکنات او نشان از فراق و جدایی داشت و اصلاً متعلق به این دنیای مادی نبود. شهادت دوستانش، ایشان را بیقرارتر میکرد و قدرت پروازش را بیشتر میکرد. عاشق به خدا پیوستهای بود که راه صدساله تکامل را در مدت کم طی کرد. بسیجی گردان امام حسن(علیه السلام) از سپاه گیلانغرب در سیام آذرماه سال 1360 پس از شرکت حماسی در عملیات افتخار آفرین مطلع الفجر و به یاد گذاشتن خاطرات و فداکاریها در سن 16 سالگی به فوز عظمای شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.