نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود فراوان به ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش امام خمینی(قدس سره) و با درود و سلام فراوان به شهدای به خون خفته دشت کربلا و با سلام فراوان به تمام رزمندگانی که در راه دین و قرآن و مملکت میجنگند، این نامه را آغاز میکنم. پس از عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند ایزد یکتا، خواهانم و امیدوارم که در زندگی خوش و خرم بوده باشید و باری اگر از احوالات اینجانب، سرباز وظیفه، صفر خواسته باشید، حالم خوب است و شب و روز به دعاگوئی شما مشغول میباشم .... جواب نامه من را فوری فوری بدهید، ببخشید نامه دیر به خدمت شما فرستادم، میبخشید، وقت نداشتم.
خاطره پدر شهید:
صفر فردی کوشا بود و از کودکی به کار کردن بسیار علاقه داشت. بعد از درس و در کنار آن به فعالیت کشاورزی به کمک پدر (من) آمد و در زمان جنگ با اصرار که زیاد به جبهه رفت. بسیار با محبت و آرام بود به اهالی محل احترام خاصی میگذاشت و هر کاری از او بر میآمد دریغ نمیکرد.
شهید صفر ملکی، در دوم فروردینماه سال 1343 در یک خانواده مذهبی و سادهزیست در روستای شمسآباد از توابع شهرستان اراک به دنیا آمد. در خانهای پرورش یافت که شغل شریف کشاورزی و دامداری، پیشه اصلی آنها بود. وی در دوران نوجوانی علاوه بر ادامه تحصیل در امورات کشاورزی یار همیشگی پدر و مادر خود بود. سالکی از سالکان طریق الهی و شاگردی از شاگردان مکتب حسینی(علیه السلام) و پاسداری از پاسداران امام خمینی(قدس سره) که خلوص و ایثار و صداقت و محبت را با قاطعیت و معرفت و اطاعت و بندگی در هم آمیخته بود و از هیچ تلاش و کوششی جهت اعتلای حق و حقیقت و پیروی از اسلام و نابودی ظلم و ستم دریغ نداشت.
در سال 1361 ازدواج کرد و هنگام شهادت دو فرزند داشت. موعد خدمت سربازیاش که فرا رسید علیرغم داشتن زن و فرزند ماندن را جایز ندانست و لباس سربازی را به تن کرد. به عنوان سرباز لشکر همیشه پیروز 77 خراسان پس از پشت سر گذاشتن دوره آموزشی راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد.
او در دفاع از کیان میهن اسلامی با دلیرمردی و شجاعت به جهاد برخاست و سرانجام در ششم دیماه 1363 در منطقه عملیاتی ابوقریب با گلوله دشمن بعثی که پهلویش را شکافت در بیستمین بهار زندگی به خون غلتید و با انتخابی سرخ، شهادت را برگزید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.