کمر دشمن را شکستن گاهی کمرشکن میشود و گاهی آدمی زیر بار این مسئولیت کمر خم میکند. اما با کمر شکسته ایستادگی کردن فقط و فقط کار عشق است که شاید هرگز در وادی عاقلان نگنجد. که دل میدهیم، سر میدهیم، دست میدهیم، پا میدهیم اما ذرهای از خاک ایران را به دست نا نجیب دشمنان نخواهیم سپرد. و این جمله سرلوحه افکار همان مردانی بود که از خاک این سرزمین دفاع کردند و حسرت یک وجب از این خاک را بر دل دشمن گذاشتند. تا جهان بداند که هر چقدر هم تعداد دشمن زیاد باشد و امکاناتشان بالا باز هم در مقابل نیروی ایمان رادمردان این سرزمین راهی جز تسلیم ندارند.
شهید عیسی ملکی در چهارم آذرماه سال 1345 در شهر اراک در خانوادهای مذهبی و انقلابی به دنیا آمد.
تنها سواد خواندن و نوشتن داشت و بس. دوران نوجوانیاش با بحبوحه انقلاب مقارن شده بود و زمانی که راهپیماییها صورت میگرفت اغلب در آنها شرکت میکرد و سعی میکرد حضور فعال و مؤثری در تظاهرات آن دوره داشته باشد. در دوران جوانی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد تا در این لباس به ایران عزیزمان خدمت کند.
او در لشکر 21 حمزه سیدالشهدا(علیه السلام) خدمت میکرد. مردی که حالا باید مردانگی و غیرتش را در جبهههای حق به کار میگرفت، که در رویارویی با دشمن در سی و یکم فروردین 1365 قطع نخاع شد و چه دردناک است برای مردی از جنس ایستادگی که سالهای سال نتواند روی پایش بایستد و پاهایی که برای حفظ و حراست از این خاک قدمهای بلندی بر میداشتند حالا یارای ایستادن و راه رفتن را نداشتند....
و عیسی ملکی باید سالها درد گوشهنشینی را تحمل کند اما هرگز از عقیده محکم خود بر نمیگردد چرا که عشق به ایران در گوشت و خونش خانه کرده است.
و پس از 14 سال رنج متوالی در حالی که 70% مجروحیت داشت و سالهای زیادی را با رنج و درد عجین شده بود در پنجم بهمنماه سال 1379 دعوت حضرت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت رسید. پیکر مطهر شهید را در زادگاهش و در مجاورت همرزمان سالهای دفاع مقدس به خاک سپردند.