جبهه خیلی شلوغ است. اگر قسمت باشد باید از این شلوغی استفاده کنیم و به دیدار حق نائل شویم...
این حرفهای دل برادرم رضا بود که بر زبان جاری شده بود. گفتههایش را نمیتوانستم باور کنم. هر چند با خوشرویی این کلمات را تکرار میکرد، اما خیلی جدی بود. وقتی این جمله را شنیدم دلم لرزید. میخواستم او را از رفتن منصرف کنم ولی دیدم ساکش را برداشت، خداحافظی کرد و رفت. چند روزی بیشتر طول نکشید تا خبر مفقود شدنش را آوردند و مادر هر روز و هر شب برای آمدنش با چشمانی اشک بار دست به دعا بر میداشت، تا خبری از برادرم به دست بیاید. و ما پنج سال چشم به راه بودیم تا خبری از برادرمان برسد، خدا دعایمان را مستجاب کرد و با پیکر پاک برادر وداع کردیم.
شهید سیدرضا حسینی فرزند سیدحسین از خاندان جلیلهی سیادت و ارادت به اهل بیت(علیهم السلام) بود که در تاریخ یکم شهریور ماه سال 1347 در شهرستان خمین و در خانوادهای مذهبی و متقی دیده به جهان هستی گشود. تربیتش را بر پایه اسلام آغاز کردند و خانواده در این امر مهم کوشا و فعال بودند. تحصیلاتش دوره دبیرستانش را هنوز به پایان نرسانده بود که قصد رفتن به جبهه داشت. سالهای آخر جنگ بود و میخواست تا کاری مهم صورت دهد. به لشکر 28 کردستان رفت تا خدمت سربازیاش را تمام کند. یک سال قبل از اعلام آتش بس در بهمن ماه به مرخصی آمده بود. پس از ده پانزده روزی که از مرخصیاش میگذشت دوباره قصد رفتن داشت، همه اقوام و آشنایان را در خانه برای صرف نهار میهمان کرده بودند. در بین همهی اقوام گفت: وضعیت جبههها شلوغ است و باید از این شلوغی استفاده کنیم و به دیدار معبود بشتابیم. سیدرضا رفت و چیزی نگذشت که خبر مفقودیتش را برای خانواده آورند. درست در بیست و یکم فروردین ماه سال 1367 بود که در منطقهی پنجوین به دیدار معبود شتافت. پیکرش پس از پنج سال به دیدار خانواده آمد و در گلزار شهدای خمین آرام گرفت.