بسم الله الرحمن الرحیم
ای حسین جان، برادران، خواهران، انسان رفتنی است و باید دنیا را وداع نماید. خدا ما را آفرید تا امتحان نماید. ما باید از آن امتحان قبول شویم. اکنون من در صحرای کربلای دیگری هستم و راه حسین(علیه السلام) را قبول کردم؛ گرچه آن روز نبودم که در رکابش باشم ولی باز هم عاشورای دیگری آمده. گرچه حسین(علیه السلام) نیست ولی نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هست و ما به ندای امام خمینی(قدس سره) لبیک میگوییم و با کفار میجنگیم تا اسلام به پیروزی برسد. امام حسین(علیه السلام) برای چه با دشمن جنگید و یارانش شهید شدند؟ برای این که اسلام پیروز شود و نماز را بر پا دارد. برای هر مسلمانی واجب است که در این جنگ جهاد نماید و به ندای امام(قدس سره) امت لبیک بگوید.
این جنگ، جنگی است که علیه اسلام است پس نگذارید اسلام شکست بخورد. به حرفهای امام(قدس سره) گوش فرا دهید. جهاد کنید تا اسلام پایدار بماند. ای مسلمانها، ای برادرها، با نفسهای خود بجنگید و نگذارید بر شما غالب شود. نفس اماره را از خود دور نمایید. این جنگ برای نماز است. دشمن میخواهد آن را از ما بگیرد. امام حسین(علیه السلام) برای همین شهید شد که اسلام پیروز بماند. آیا مردن حق نیست؟ پس ما چرا آنقدر روی مال دنیا پا فشاری میکنیم؟ عاقبت همه ما مرگ میباشد.
من یک وصیتنامه دیگر در خانه دارم که در سال 1360 در جبهه شوش نوشتم. این یکی را در شب 23/06/63 که در خواب بودم، دیدم سه بانو وارد خانه ما شدند و آنها به عکسی که در خانه بود، نگاه کرده، آن عکس از من بود. آنها میگفتند: چه آدم خوبی بود. همسرم میگفت: مگر چی شده؟ همانطور همسرم تکرار میکرد و من هم که آنجا بودم هی میگفتم: بابا من اینجا هستم. همسرم پسر کوچکم را سه بار به من داد؛ ولی هر سه بار دستم به جایی بند نشد، عاقبت آن را خوابانید. یکی از آن سه بانو بچهای داشت که آن را به من داد. من آن را گرفتم که از خواب بیدار شدم. کمی به ستارهها نگاه کردم، هوا مهتابی بود و صدای توپ دشمن به گوشمان میخورد و این نامه را که وصیتنامه است، نوشتم. سال 1360 هم خواب دیگری دیدم که خمپارهای شکم مرا درید. مرا در مجلس کفن کردند و بچههایم همه گریه میکردند؛ ولی من در کناری ایستاده بودم و میخندیدم، میگفتم من اینجا هستم چرا گریه میکنید.
برادرها و خواهرها، شهدا زنده هستند و در نزد خدایشان روزی میخورند و این ما هستیم که مردهایم و باید به عاقبت خود نگاه کنیم. زیاد سرتان را درد نیاورم، مرا ببخشید که در این مجلس ختم شما را اذیت کردم؛ اما به برادر شریف انجمن اسلامی شرکت ارج بگویید: من دو سال ماه رمضان در منطقه جنگی بودم. در این دو 2 سال چهل و سه روز روزه بدهکار هستم. اگر زحمت آن برادر زیاد نمیشود، به چهل و سه برادر حزباللهی بگوید هر کدام یک روز روزه برای من بگیرند.
من پنجاه تومان به برادر توکلی که در تراشکاری است فامیل باقر مظاهری بدهکار هستم، بدهید. امیدوارم که همه دوستان و فامیل و همه برادران و خواهران مسلمان مرا حلال نمایند.
و پدر و مادر عزیزم، مرا ببخشید که شما را ترک کردم؛ چون که این راهی است که همه ما باید برویم.
همسرم شما اگر خواستید قیم بچهها باشید، خانه مرا بفروشید و در اراک خانهای بخرید چون که بچههایم دوست دارند در اراک خانه داشته باشند و تا زمانی که همسرم زنده است، کسی حق ندارد خانه را بفروشد. زمانی که همسرم از دنیا رفت آن موقع بچهها میتوانند هر کدام طبق ضوابط اسلامی هر کدام سهم خود را ببرند و اگر همسرم شوهر انتخاب کرد، قیم بچهها پدرم باشد.
والسلام علیکم و رحمهالله.
شهید سیدتیمور قائممقامی فرزند سیدرضا از خاندان سیادت و مرید به اهلبیت(علیهم السلام) بود که افتخار این را داشت که از فرزندان حضرت زهرا(علیها السلام) است. در دومین روز از دیماه سال 1323 در شهرستان اراک و در خانوادهای مؤمن و انقلابی و اهل تلاش و خدمت بودند و عاشق اهلبیت(علیهم السلام) و شیفته امام خمینی(قدس سره) و انقلاب اسلامی، دیده به جهان گشود. پدرش کارگر بود و به سختی روزگار را سپری میکرد. سعی داشت تا نانی حلال بر سفره بگذارد؛ چرا که اعتقاد داشت نان حرام در زندگی و آینده و معرفت فرزندانش تأثیر بد میگذارد. او از داستانهای کربلا، سخن مولایش حسین(علیه السلام) را مدام زمزمه میکرد که اگر شکمهایتان پر از حرام نبود، سخن حق را میشنیدید و به یاریام میآمدید و دنبال فهمیدن حق بود. نامش را تیمور گذاشتند.
تیمور روزگار کودکیاش را در دامان سبز پدر و مادرش سپری میکرد و در این روزگار با فراگیری علوم دینی و قرآنی و درس زندگی روزگار میگذراند. پس از سپری کردن ایام نوجوانی به عنوان کارگر در شرکت ارج مشغول به کار شد. زمان ازدواجش هم که رسید، با همسری همکفو ازدواج کرد و ثمره این وصلت شیرین، سه فرزند بود که چون پروانه گرد شمع وجودی پدر و مادر میچرخیدند و بعد از شهادت نیز مادرشان را عزیز شمردند و احترام کردند.
او در سالهای دفاع مقدس از طرف جهاد سازندگی به جبهه رفت و توانست کارها و فعالیتهای چشمگیری در زمینه کاریاش داشته باشد تا سرانجام در پانزدهم خردادماه سال 1364 در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای بهشتزهرای تهران به خاک سپردند.