بسم رب الشهدا و الصدیقین
به نام او که همه چیز از اوست و به نام او که زندگیام در دست اوست و به نام او که زنده بودنم فقط به خاطر اوست یادم است و جانم است و معشوقم و معبود و مقصودم اوست آن است کسی که خواهانش بودم و دلم میخواست ذره ذره وجودم از اوست. پر شود ولی چه کنم که بنده روسیاهم و به درگاه او گناهکارم پس میروم به این امید که بتوانم با شهید شدن به درگاهش که مرا قبول کند، گناهان قبل را بشویم و تو ای رهبرم، بنیانگذار جمهوری اسلامی، بتشکن قرن و ای کوه استوار که از خدا میخواهم طول عمر به او بدهد و سلام و درود بر شهیدانی که بندههای خالص خدا بودند و خدا آنها را کشت تا به حق نزدیکتر کند چون خدا کسی را که دوست دارد، سعی میکند با کشتن به خود نزدیک کند و موقعی که میخواهد پاداش بدهد آن را به بهشت مردانه میسازد که قرآن راجع به شهید میفرماید: ( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
و اما سخنی با تو پدر و مادرم شما سعی کنید که همیشه امام(قدس سره) را دعا کنید چون من به دعای او به خدا نزدیکتر شدم. مادر تو را به خدا اگر من به خدا نزدیک شدم، حتی کمی اشک بریزی. همانطور که فاطمه(علیها السلام) پسرش حسین(علیه السلام) را فدا کرد و تو پدرم! شاید از دست من عذاب زیادی کشیدی، باید مرا ببخشی و اما مجتبی و شمسی از شما میخواهم که رونده راه من باشید. در نبودن من فقط امام(قدس سره) را دعا کنید. پدر و مادر عزیزم فقط مقداری پول در بانک دارم چون محتاج به آن پول نیستید اگر آن را به راه خیر بدهید. متشکر و پهلوی خدا روسفیدم کردهاید. من نماز و روزه زیادی قضا دارم در آن مورد با عالمی صحبت کنید و تا آنجا که میشود قضای آن را بگیرید و تمام وسایلی که در کمدم قرار دارد، تمام مال شمسالدین است و او از وسایل استفاده کند. امام(قدس سره) را دعا کنید.
نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدا و درود بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(قدس سره) بتشکن زمانه، مردی که اگر نیامده بود، ایران را فساد گرفته بود. اما حالا که آمده، پشتیبانی کنیم او را تا مشتی بر دهان منافقین باشد. به دستور او به جبهه آمدم تا جانم را نثار یک تار موی او کنم چون هدفش گسترش اسلام است و این تنها هدف من هم هست و تمام ملت ایران، پس او را دعا کنید و سلامت رهبر را از خدا بخواهید. خدمت پدر و مادر عزیزم سلام. پس از عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و امیدوارم حالتان خوب باشد. من هم حالم خوب است و ملالی ندارم جز دوری دیدار شما که امیدوارم به زودی زود تازه گردد. معلوم نیست تا چند روز دیگر شاید حمله شروع شود. دیگر وقت زیادی ندارم.
خداحافظ. چند عدد عکس با این نامه برای شما میفرستم.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید سیدمرتضی قائم مقامی در اولین روز از تیرماه سال 1343 در اراک متولد شد. خانوادهاش مذهبی و با تقوا بودند. دوران تحصیلش را در همان اراک آغاز کرد و دورهی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. به سن نوجوانی که رسید، علاقهاش بیشتر شد و در تکاپوی این بود که بتواند به دین مبین اسلام خدمت کند و بتواند خود را فدای اسلام نماید.
نسبت به مردم مسلمان و همنوعان خود تا آنجایی که برای یک جوان مقدور بود. مهربان و فداکار بود و حمایت خود را به هر طریقی از مستضعفان دریغ نمیکرد. او بعد از مطالعه کتب درسیاش به مطالعه کتابهای مذهبی میپرداخت. توضیح المسائل امام(قدس سره) امت و کتابهایی از استاد مطهری را میخواند. نسبت به همه مهربان و نسبت به پدر و مادر مؤدب و همیشه در فکر کمک به آنها بود. همیشه سعی داشت کسی از او دلگیر نگردد.
در زمان شروع جنگ تحمیلی او تنها 16 سال داشت اما با وجود سن کمش موقعیت کشور و جبهه را درک میکرد و از همین رو برای پشتیبانی از جبههها بسیار تلاش میکرد. خودش نیز برای اعزام به جبهه اقدام نمود اما به خاطر سن کمش اجازه اعزام به او نمیدادند. تا اینکه پس از کش و قوسهای فراوان توانست مجوز حضور در جبهه را بگیرد و پس از طی دورهی آموزش نظامی به عنوان نیروی بسیجی گردان امام رضا(علیه السلام) از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) وارد جبههها شد. این جوان دلاور در تاریخ شانزدهم آبان ماه سال 1361 در سن 18 سالگی در منطقه موسیان به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.