بسم الله الرحمن الرحیم
)وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
درود و سلام بر مهدى موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نايب بر حقش خمينى(قدس سره) بت شكن و با درود و سلام بر شهيدان اسلام و با درود به رزمندگان اسلام در جبهههاى نور عليه ظلمت.
اينجانب سيدرمضان حسينى فرزند سيدمحسن حسينى تاريخ تولد 1341 اعزامى از سپاه پاسداران انقلاب اسلامى خنداب در اين راه رفتم. پدر عزيزم شما بايد اول افتخار كنى و استقامت داشته باشى و افتخار كنى كه چنين روزى چون على اكبر(علیه السلام) حسين(علیه السلام) به ميدان جنگ فرستاده و با صداميان بعثى جنگيد. و در آخر شهادت را با آغوش باز پذيرفتهام و اى مادر مهربانم شما هم بايد افتخار كنى كه چنين فرزندى در دامن خود پرورش دادهاى و شب و روز را يكى كرده تا مرا به اين اندازه بزرگ كرده بودى و چون من هم در اين راه خود داوطلبانه قدم گذاشتم و شهادت را به خود قبول كردم كه انشاءالله هم كه خداوند تبارك تعالى هم قبول كند.
اى برادران عزيزم اميدوارم كه راه مرا ادامه بدهيد و نگذاريد مردم اين روستا به همين حال كه هستند باشند. اما بدانید كه ادامه دهنده خون شهدا هستيد و از اين خونهاى پر معنا محافظت كنيد. اى خواهران اما حجابتان را حفظ كنيد كه اى خواهر من با حجابت مىتوانى مشت محكمى بر دهان ياوه گويان شرق و غرب بزنى و اميدوارم كه راه شهيدان را ادامه بدهيد.
من از پدر و مادرم حلاليت میطلبم و از آنها میخواهم كه مرا حلال كنند. چون من كارى در حق شما نكردهام به جز اين كه همهاش مزاحمت و غيره.
اى پدر و مادر مهربانم من از آن روزى كه متولد شدم و چندين مدت بود كه در رابطه با دستم مدت يك الى دو سال بود كه از اين بيمارستان به آن بيمارستان و ديدند كه خوب نمیشود برگرد به خانه و... .
بعداً به مرور زمان بزرگ شدم و به مدرسه رفتهام و تا كلاس اول نظرى خواندهام و بعد از آن به جبهه رفته مدت 2 سال است كه در بسيج خدمت میكنم و حال هم به جبهه نور عليه ظلمت رفتهام و من هم از اين مدت تمام اموال كه دارم به پدرم واگذار كرده و امكان دارد يك بچهاى هم داشته باشم به آن رسيدگى كنيد. و اگر پسر شد سالم بماند به اميد خدا آن را پرورش دهيد تا راه مرا ادامه دهد و آنها بايد راه مرا و تمامى شهيدان را محافظت كنند.
در آخر از تمامى دوستان و آشنايان و هم محلها كه اگر موقعى از ما بدى ديدهاند، حلال كنند - در آخر مرگ بر ضد انقلاب و مرگ به منافق - مرگ بر آمريكا - به يارى خدا. والسلام.
1. سوره آل عمران، 169.
بیست و ششم خرداد ماه سال 1341 بود. خنداب منطقه سرسبز و دیدنی اطراف اراک، غرق در میوههای شیرین و آبدار بهاری. پرندهها، سرخوش از عطر بهار، آسمان را سیر میکردند و پروانهها، دور گلها میگشتند. در خانوادهای از سادات، فرزندی به دنیا آمد که نامش را "رمضان" گذاشتند.
سیدرمضان، پسری آرام و سر به زیر بود که شیطنتهای کودکیاش کمتر کسی را میآزرد. تابستانهایش در باغ میگذشت، میان گلها و درختان پر ثمری که حاصل کار یک ساله کشاورزان بود. در دیگر ماههای سال هم، سرش گرم بود به درس و مشق و مدرسه. او تا کلاس اول دبیرستان در شهر اراک تحصیل کرد.
ایام نوجوانیاش مصادف بود با انقلاب اسلامی و سید از همان روزهای پیروزی انقلاب همکاریاش را با کمیتههای مردمی و سپس بسیج آغاز کرد. جنگ، خیلی زود روزهای شیرین پس از پیروزی انقلاب را به دلهره و نگرانی گره زد. سیدرمضان و همرزمانش باید راهی جبهه میشدند. صف داوطلبان اعزام چنان طولانی بود که باید ساعتها منتظر میماندند تا جای بگیرند. پس از سه مرحله حضور داوطلبان در جبهههای نبرد حق علیه باطل از سوی بسیج، در سال 1360 با دختری از بستگانش ازدواج کرد و خدا به آنها فرزند پسری عطا کرد.
سیدرمضان که جوانی مؤمن و مذهبی بود و شیفته امام(قدس سره) و دعوت بر حق او را میدید، پس از بازگشت از جبهه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. چند هفته از ازدواجش گذشته بود که مجدداً راهی مناطق عملیاتی شد این مرحله از اعزامش را در کردستان خدمت میکرد تا این که در پانزدهم آبان ماه 1362 در پنجوین عراق ترکشهای خمپاره، هوا را شکافتند، پیش آمدند و در تن سید جوان نشستند و او را به شهادت رساندند تا روح بلندش از آسمان نظارهگر زندگی این روزهای ما باشد. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.