رنگ و بوی بهار فضای روستا را پر کرده بود. دشتها از گل پوشیده شده بودند و درختان سبز به شکوفه نشسته بودند، شکوفههایی که رنگهای زیبایشان فضای روستا پسیجان را تغییر داده بود. روستایی در نزدیکی شازند با مردمی ساده و مهربان که از آمدن سال نو خوشحال و خرسند بودند. در سومین روز از بهار سال 1346 فرزند سوم خانواده پا به عرصه وجود گذاشت و حال و هوای زندگی را به رنگهای زیباتری تغییر داد. با آمدنش عید سال 46 با شکوهتر از همیشه به نظر میرسید به خاطر ارادتی که به مولا امیرالمومنین علی(علیهم السلام) داشتند نامش را علی گذاشتند تا پیرو آن حضرت باشد.
روزهای زیبای کودکی را در کوچه باغهای روستا پشت سر گذاشت و شیطنتهای کودکانهاش در یادها و خاطرهها ثبت کرد. کودکی شیرین زبان و دوست داشتنی که در مقابل چشمان مهربان مادر و زیر سایه پدر قد میکشید و بزرگ میشد. تا سوم دبستان درس خواند و پس از آن ادامه تحصیل نداد. غیرت و زحمتکشی را از پدر آموخته بود و در همان روزهای نوجوانی وارد کار شد. پیشهاش کشاورزی بود و از خدای متعال میخواست که برکت به زندگیشان ببخشد. جوانی مهربان و با ایمان که تمام تلاشش را میکرد تا باری از دوش خانواده بر دارد. قلب رئوفش او را لایق شهادت کرده بود. و باعث شد به بالاترین درجه سعادت دست پیدا کند و راهی برای رسیدن به قرب الهی بیابد.
پس به محض اعزام با لباس سربازی برای رفتن به جبهههای حق راهی شد. او در لشکر 19 فجر مشغول به خدمت شد و به مدت 8 ماه در جبهه خدمت کرد تا این که در هفتم اسفند ماه سال 1365 در حادثه آتشسوزی انبار بین اهواز و خرمشهر دچار سوختگی شدید شد و به درجه رفیع شهادت رسید. پیکرش در زادگاهش به خاک سپرده شد.