بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلوه و السلام على خاتم الانبیاء و الاولیاء محمد بن عبدالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و بر ائمه معصومین(علیهم السلام) بر شهیدان راه اسلام و بر مهدى موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و الامام روحالله موسوى الخمینى(قدس سره شریف).
سلام بر خانواده صابر و خداجوی شهیدان و بر مادران و همسران شهیدان كه تداوم راه و حفظ خون شهیدان بر دوش آنها نهاده شده است. سلام بر شما همسرِ همسنگرم و مهربانم. لازم و ضرورى دانستم چند كلمهاى با وجود این که همه درد و دلهاى هم دیگر را شنیدیم، بنویسم. وظیفه خود دانستم از شما قدردانى كنم. همسر یك طلبه بودن رسالتى بزرگ است و نقشى مهم در آینده شوهر خود دارید. شما هستید كه زمینهساز آینده فرزندان عزیزم معصومه، محمود و امین هستید. تربیت و بروز استعداد فرزند فراتر است و بر دوش شماست. در آینده در مقابل مشكلات صبر داشته باشید. الان هم علاقه دارم كوشش و سعى كنید در راه حق هیچ چیز مانع شما نشود.
در رابطه با با فرزندانم كه الان كوچك هستند، مسئولیت شما سنگینتر است. اگر ممكن باشد چند سالى مدرسه بروند ولى سعى كن درس خود را بخوانند و معصومه مكتب برود و امین طلبه بشود. در آینده به وجود آنها نیاز هست ولى باز اگر دوست نداشتند آنها را اجبار نكن. براى آنها توضیح بده تا خود اختیار نمایند و ارتباط با پدر و مادرم و همه داشته باشید. اثاث خانه هیچ ندارم و همهاش حق شماست خود شما اختیار دارید نسبت به آنچه هست. كتابهاى من از شماست.
از نظر عبادت تا به امروز ظاهرى انجام دادهام. از خداى سبحان طلب بخشش و مغفرت دارم. از نظر روزه ماه مبارك رمضان، به ظاهر هیچ قضا ندارم تا آن جا كه به خاطر دارم. نسبت به حقوق خدا تا جایی که اطلاع دارم چیز دیگرى نیست. اما مقدارى بدهكارى مالى دارم به برادر محمدعلى گلباف از برادران كاشان از دوستان سابق و... اما به جز اینها دیگر به خاطر ندارم به کسی بدهکار باشم. اگر كسى گفت و من یادم نبوده به او بدهید. از كمكهاى بىدریغ پدرم و هم چنین خانواده حاج علىاكبر، پدر همسرم تشكر مىكنم. بارالها، معبودا، تو را شكرگزارم كه مرا هستى بخشیدى و با فضل و كرم و رحمانیت خود ایجاد نمودى. خدایا از تو عاجزانه میخواهم آخرین لحظه مرگم مؤمن از دنیا بروم و مرا عفو فرمایى. والسلام.
شهید سیدعلیاصغر حسینی، در سال 1338 متولد شد. پدر ایشان از سادات حسینی و مادر شهید، اهل شهر كاشان است. او قبل از شروع دوران ابتدایی، به یادگیری قرآن پرداخت. گاهی به علت نبودن معلم در روستا، پدر او را بر دوش میگیرد و به روستاهای همجوار میبرد تا قرآن را بیاموزد. او در یك خانواده فقیر متولد شد و به همین دلیل گاهی پدر برای تهیه پوشاك و در آمد خانه مجبور بود شش ماه در تهران برای کسب روزی حلال كارگری کند. دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستا سپری کرد و دوران دبیرستان را در شهر خمین گذراند. این مرحله نیز فراز و نشیب خاص خودش را داشت. مثلاً در خاطرات خودش ذكر کرده که گاهی میشد برای تهیه كتاب سه ماه از اوایل سال میگذشت و من هنوز پول نداشتم كه كتاب تهیه نمایم و مجبور بودم در ایام تعطیل كتاب دوستانم را بگیرم و رونوشت بردارم برای روزهای هفته. یا این كه در ایام تعطیل كارگری كنم تا خرج وسط هفته را تهیه نمایم ... .