بسم الله الرحمن الرحیم
تنها آرزوی من شهادت در راه دین خداست زیرا شهدا افرادی هستند که خویشتن را در راه خدا قربانی میکنند و از همه لذائذ مادی و مقطعی دنیا میگذرند و در واقع نفس عمل شهادت خاتمه دادن به کلیه آمال و آرزوهای دنیاست. من دوستدار همان کبوترانی هستم که از لانه به دیار عشق میروند و از عشق به خدا و لقای او، آنجا مرحله ایست که دیگر هیچ توانی در بالهایشان نیست و قدرت پرواز آنها گرفته شده. من نیز مانند آنها آرزوی پرواز در آسمان بیکران عشق دارم. اما دریغ و درد به جان آن کبوترانی که پرواز این چنینی را از یاد برده باشند. خود را پریشان در میان گلهای خوشبوی و رنگارنگ (رضا و ابراهیم و محمود و سایر شهدا) میبینم نمیدانم چرا در نظرم نقش عجیبی دارند هر لحظه به یاد گذشته میافتم، خاطرات با آنها در نظرم تداعی میشود و میگویم آیا میتوان چون آنان رهایی یافت؟ دل جواب میدهد آری باید چون آنان هجرت کرد و مجاهد شد و سپس عاشق زیرا عشق به خدا لطافت زندگی است بدون آن گورستانی خاموش خواهد بود. پس قلبم و سینهام را آمال گلولههای دشمن میکنم تا قطره خونی که در بدن دارم به عنوان هدیه به اسلام و قرآن تقدیم کنم.
سلام ای مادرم اکنون زیر لب برای سلام و وداع آخرین بار با مادرم میخوانم و مینویسم، مادر خواستم نام تو در دفتر خاطرهام بنویسم فکر کردم پس از مدتی محو و نام تو در صفحات دفترم ناپدید خواهد شد. ولی این بار نام تو را بر لوح قلبم مینویسم که هیچچیز در این دنیا نمیتواند آن را از من بگیرد و محو و نابودش کند و این حق توست زیرا فردی بودی چون نور که از دریچه تالار زندگیمان میتابیدی و ما را با نور و حرارت خود گرم میکردی، مادرم، عزیزم، ای مهربان همدم، تو که شبها تا صبح نخفته و در برم نشستی و لای لای خواندی بگذار من هم برایت بگویم و بخوانم:
سلام ای مادر پر درد و رنجورم! من امروز از کنار تو به سوی خدا رفتم بدان از روی خشم بر دشمنان تاختم، دیگر در دفترم شعری نمیخوانی مخور غصه تو ای همدرد و همرازم مکن زاری حلالم کن.
شهید مسعود گازرانی در پنجم اسفندماه سال 1345 در خانوادهای مذهبی در شهر اراک متولد شد. در دوران انقلاب با وجود سن کم در پخش اعلامیههای حضرت امام(قدس سره) و گشت و نگهبانی شهر فعالیت میکرد و با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی با عضویت در ارتش بیست میلیونی که به فرمان حضرت امام(قدس سره) تشکیل شد، جهت آموزش و اعزام به جبهههای جنگ به پادگان 21 حمزه سیدالشهدا(علیه السلام) رفت، ولی به علت فوت پدرش به خانه بازگشت تا در کنار خانواده باشد.
پس از مدتی جهت دفاع از اسلام عزیز به منطقه بانه اعزام و در آنجا از ناحیه پا مجروح شد. پس از مراجعت در بسیج و در ستاد مقاومت شهید مدنی بهطور مداوم فعالیت میکرد. در سال 1363 با عشق به خدمت به اسلام و پاسداری از مرزهای میهن اسلامی به عنوان گروهبان سوم وارد ارتش شد و از این طریق به کردستان اعزام شد. تا سال 1365 در کردستان با مسئولیت گشت و شناسایی انجام وظیفه نمود. و در این مدت به سبب هوشیاری وی در دستگیری تعدادی از عوامل و جاسوسان دشمن به کسب درجه تشویقی نائل آمد.
در اواسط سال 1365 پس از طی دوره کوتاه تکاوری به عنوان کادر تیپ دوم خاش از لشکر 88 زاهدان به منطقه سومار منتقل و پس از حدود شش ماه که در منطقه به سر میبرد، در هنگام مرخصی در بمباران هوایی در منطقه سی متری شهر اراک دچار موج گرفتگی شده و نزدیک به دو ماه بستری بود.
پس از سپری کردن دوران نقاهت در بهمنماه همان سال مجدداً به منطقه جنگی مراجعت کرد. حدود پانزده روز در منطقه بود که در چهارم اسفندماه توسط ترکش خمپاره دشمن در منطقه سومار به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.