-
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
(الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ).[1]
یکی از ضروریترین مطلبی که در حال حاضر احتیاج به تذکر دارد و باید توصیه شود، اطاعت از ولایت امر فقیه، عارف کامل اما عظیم الشان خمینی کبیر(قدس سره) است که سر و جان بیارزش و حقیرم فدای او که قلب مرده ما را به مسیر احیاء هدایت کرد و این زنجیرهای ضخیم استعمار که از طرف شرق و غرب بر گردن ما آویخته بود، باز نمود و کنار انداخت و راهگشای باشد.
خدایا از تو میخواهم که همه را به راه راست هدایت کرده و ما از منحرفین راه تو نباشیم. خدایا ما که در انقلاب با آن شکوه و جلال، کاری که رضای تو در آن بوده باشد، نکردیم. پس توفیق به ما عطا کن تا در راه خودت جهاد کنیم. خدایا خیلی دوست دارم که سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشم و بتوانم او را ببینم و دوست دارم که زیارت کربلا را طواف کنم اما رضای من رضای خودت است. انشاءالله که قدس عزیز به زودی آزاد بشود.
.... میدانم که خبر شهادتم در اول مرتبه که به اطلاع شما میرسد، برایتان سخت است ولی باید افتخار کنید که فرزند شما در راه خدا شهید شده است و این راهی هست که خودم انتخاب کردهام و آگاهانه در این راه قدم گذاردهام. من نمیتوانم آرام بگیرم و راحت باشم و بیگانگان در کشور اسلامی به ما تعدی بکنند. ما تمام جوانان ایران باید مردانی جنگی و در درجه اول ایمان داشته باشیم زیرا اگر ایمان نداشته باشیم، کارمان تمام خواهد بود. ایمان فقط به الله و سلاحمان همان سلاح سالهای اول انقلاب (اللهاکبر) نه فقط شعار و تشییعجنازه و بعد همه چیز فراموش بشود بلکه باید عمل کنیم. دوست دارم که از طولانی شدن جنگ ناراحت نشوید چون که هر چقدر که جنگ طولانی بشود، پیروزی لشکریان اسلام بیشتر خواهد شد و کفار شکست بیشتری دارد.
پدر و مادر عزیزم که حقوقی بسیار زیاد بر گردن این نا چیز دارند که هرگز نتوانستم آن طور که شأن شما است، رفتار کنم. در هر حال در کمال شرمساری دل به اغماض و طلب آمرزش آنان و عفو خدای بزرگ خویش خوش کردهام متأسفانه نتوانستم در زندگی خود قدمی در جهت جلب رضای خاطر شما بردارم ولکن اگر خدای بزرگوار کرم فرمود و به شرف شهادت شرف شدم، شما را خصوصاً مادرم را به صبر و تحمل توصیه میکنم. امید آنکه بشارتهای کلامالله در شأن صابرین شامل حالتان شود و همچنین پدرم را با کمال تواضع و خضوع به انفاق و خیرات توصیه میکنم و انشاءالله در جهان آخرت با روی سفید با علی(علیه السلام) و حسین بن علی(علیهما السلام) و تو مادرم با زینب کبری(علیها السلام) و فاطمه(علیها السلام) روبرو خواهی شد و با سربلندی و افتخار و عذر موجه از اینکه فرزندش حسین(علیه السلام) زمان را تنها نگذاردهای و ندایی که 1300 سال پیش از حلقوم خویش بیرون آمد که (هل من ناصر ینصرنی) آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ لبیک گفته و حالا من فرزندت، فرزندی که خون دل خوردهای تا او را به این رشادت به بار آوردهای. جوانی که میدانم چه آرزوها در سر دارید و تمام مادران دارند ولی بدانید که بیش از هر چیز، الله مهمتر از هر کس است.
ای یگانه برادرم که هرگز برادر خوبی برایت نبودهام، توصیهای ندارم چون که راه را بهتر از من میدانی فقط تو با گفتار شریفت ضمن اینکه پدر و مادر را دلداری و تسلی میدهی، باید هدف از شهادت من و چرا و به چه راهی ما شهید میشویم، وظیفه مردم چیست؟ برای مردم بگویی و این را بگو که فقط شهید گریه و سینهزنی و تشییع جنازه و ختم و فاتحه نمیخواهد بلکه ضمن آنها ما باید به راه شهید ادامه بدهیم و آن هم برای همیشه نه یک روز و دو روز.
خواهر عزیزم از تو خیلی توقع دارم که زینب(علیها السلام) زمان باشی که هستی و من نظارهگر آن باشم و میدانم که خبر شهادت برادر سخت و گران است. بنابراین بیشتر سعی کن مقاوم و استوار در راه اسلام و خدا بیریا کار کنی و پیام شهیدانت را به گوش مردم برسانی و از تو میخواهم با بینشی که از شهادت داری، پدر و مادرمان را کمک روحی نمایی.
و اما برادران و همسنگران و دوستان و آشنایان حزباللهی در شهادت حقیر هیچ ناراحتی از خود نشان ندهید و افتخار کنید که یکی دیگر از همسنگرتان به کمک اسلام شتافت و در خون خود غلتان شد ولی سازش با کفار و منافقین نکرد و شما با سربلندی هر چه بیشتر به کارهایتان ادامه بدهید ... .
و در مورد ختم و تشییعجنازه اگر جسد نراق رسید و برایتان امکان داشت، جسدم را بدون تابوت تشییع کنید و اگر نشد دستهایم را اگر جدا نشده بود بیرون بگذارید ... .
و اما اگر فراموش نشود که اگر جسدم نیامد، ناراحت نباشید و یک قبر خالی در جوار دیگر شهدا به یاد من بسازید و در مورد شرکت در ختم و تشییعجنازهام تصمیم با بسیج و خانوادهام و مخصوصاً برادرم میباشد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
روز اعزام از پادگان به جبهه 3/2/61 پادگان کرخه دزفول. خداحافظ. علیرضا قجری.
1. سوره توبه، 20.
شهید علیرضا قجری در بیست و یکم آبان ماه سال 1339 در شهر نراق در خانوادهای کشاورز و زحمتکش چشم به جهان گشود. در سال 1345 دوران تحصیلات خود را در مدارس نراق شروع و در سال 1359 با اخذ دیپلم از دبیرستان فارغالتحصیل شد. در تمام دوران تحصیل در امور و کار کشاورزی پدرش را کمک و یاری میکرد و در اوقات فراغت به ورزش باستانی میپرداخت. هنگامی که او مشغول خواندن درس در کلاس چهارم متوسطه بود، مصادف شد با اوجگیری انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(قدس سره).
علیرضا نیز در بدو شروع انقلاب در پیشبرد و به پیروزی رساندن آن نسبت به سهم خود فعالیت چشمگیری داشت و او یکی از معدود افرادی بود که در آن موقع اعلامیههای امام(قدس سره) که در خارج از کشور صادر میشد و به ایران میرسید، را شبانه در کوچه و خیابان و معابر عمومی پخش و به دیوارها نصب میکرد. او نسبت به برنامههای مذهبی و قرآن و نماز جماعت علاقه فراوان داشت. نسبت به والدین و دوستان و آشنایان مهربان و متواضع و در برابر دشمنان و منحرفان بینهایت سر سخت بود. همانگونه که هیچ حرف زور و معصیت خدا را نمیتوانست تحمل کند و گاهی یک تنه با آنان به مقابله و مجادله بر میخاست.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دیپلمش را گرفت. سپس با علاقه خاص خود را برای نظام وظیفه آماده کرد و دو ماه از خدمت او گذشته بود که یکی از دوستانش شهید شد. او شوری دیگر در دلش جا گرفت. از فرماندهان خود تقاضای رفتن به کردستان را کرد ولی به او اجازه ندادند و تقاضای آمدن به سپاه را کرد تا بتواند جای خالی دوستش را پر کند ولی باز اجازه ندادند. کمکم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شدت گرفت. علیرضا که در پایگاه هوایی تبریز خدمت میکرد عاشق رفتن به جبهه بود ولی اجازه نمیداند برود. اما دست از تلاش بر نداشت و همچنان برای رفتن به جبهه مشتاق بود. ولی باز دستاندرکاران ضدانقلاب او را به شیراز فرستادند. با رسیدن به پایگاه شیراز در انجمن اسلامی و گروه ضربت شرکت کرد و فعالیتهای چشمگیر خود را به انجام میرساند. او غیر از این کارها در انجام کارهای هنری مثل نمایشنامه و تئاتر نقشی مؤثر داشت. کمکم دو سال خدمت او به پایان میرسید. خانواده به او گفتند: حالا دیگر موقع ازدواج توست باید که دست به کار شوی. او گفت: قبول دارم ولی مدت زیادی است که انتظار جبهه رفتن را دارم. بعد از آن انشاءالله ازدواج خواهم کرد. خدمت سربازی او تمام شد. او به نراق آمد، با شور و علاقه فراوان به ستاد مقاومت رفت. دوستان که از ماهها قبل انتظارش را میکشیدند با گرمی از او استقبال کردند. مدت 20 روز در ستاد فعالیت کرد و سپس به عنوان بسیجی گردان عمار از تیپ 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) عازم جبهه شد. او در روز هفتم عملیات بعد از آزاد ساختن پادگان حمیدیه و در راه آزاد کردن خونینشهر در هفدهم اردیبهشتماه سال 1361 که برابر بود با تولد مولای متقیان علی(علیه السلام) توسط مزدوران بعثی به شهادت رسید. پیکر غرق در خون او بعد از 15 روز در زادگاهش نراق به خاک سپرده شد.