اَشهدُ انْ لا اِلهَ الا الله وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ وَ اَنَّ اَمیرَالمُؤمنینَ عَلِیّاً حُجَّهُاللهِ ...
با سلام به پیشگاه حضرت رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و وصی بر حقش حضرت علی بن ابیطالب(علیهما السلام) و فرزندان مجاهد و بزرگوارش بالاخص حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرچمدار و عدالتگستر جهانی و با سلام به محضر امام عزیزمان خمینی(قدس سره) کبیر، این سلاله پاک نبی اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که به عنوان نعمتی بزرگ خداوند برای ما بندگان این عصر راضی نمود.
.... من با مقاصد شوم استکبار و استعمار که همانا مبارزه با اسلام میباشد، مبارزه و جهاد میکنم تا با عمل رزمندگان اسلام و به لطف خداوند متعال آخرین ضربات مهلک خود را بر پیکر آمریکا و عروسک مزدورش، صدام وارد آوریم و به دنیا اعلام بداریم که اسلام دین حق است و شکستبردار نیست چون پیروزی را توپها و تانکها نمیآورد بلکه خونها میآورد و چه کسی یارای ایستادن در مقابل شهادتهای این جاننثاران مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و خداوندی دارد چرا که در مقابل خونها و از جان گذشتگیها تانک و توپ بیاثر است و میروم تا با کاروان حسینیان(علیه السلام) به ندای رهبرم پاسخ مثبت دهم و بگویم که ای حسین(علیه السلام) جان اگر در روز عاشورا نبودیم که تو را یاری دهیم اما الان هستم که به فرزند برومندت امام(قدس سره) امت لبیک گویم و ای کاش ای امام(قدس سره) عزیز، صد جان داشتم و صد بار در راهت که همان راه اسلام است، جان میدادم و اما ای منافقین کوردل و ای حامیان خط طاغوت، بدانید که امروز ماهیت شما بر عموم مشخص شده است و دیگر حنای شما رنگی ندارد و این امت شهیدپرور تمام و کمال از جنایات و خیانتهای شما آگاه شدهاند و ننگ بر شما که جز به فکر منافع خود، چیزی دیگر در نظر ندارید و ای گولخوردگان که از هیچ چیز خبر ندارید و در راه طاغوت و شیطان قدم برداشتهاید، از گمراهی و ضلالت بیرون آیید و بر گردید که در توبه به روی شما باز است و خداوند توبهکنندگان را دوست میدارد. به آغوش اسلام بر گردید و خدا را یاری کنید. .... خداوند را یاری کنید که خدا شما را یاری و ثابتقدم در راه آمال و اهداف خود بدارد.
در فضای ذهنم دو گروه را تصور میکنم: یکی آدمیان زمینی و دیگری شهدای سماوی، حال هر دو را تا اندازهای درک میکنم، دلم میخواهد با دسته دوم باشم ولی وابستگیها به دسته اول مانعم میشود حتی در جبهه، حتی در شب حمله، حتی در گرماگرم حمله، حتی در صدای مهیب خمپارهها و کاتیوشاها و مسلسلها و زنجیر تانکها و سوزش گلولهها و تاریکی شب و غوغای ملائک و... گمان کردم که شهادت با جبهه رفتن حاصل میشود ولی اشتباه کردم که با اخلاص رفتن حاصل میشود. یکجا رفتن مهم نیست با خلوص رفتن خیلی مهم است. تمام پاداشها به آن تعلق میگیرد. ... گاهی فکر میکنم میبینیم قریب صد نفر از دوستانم یکی پس از دیگری کولهبار را بستند و رفتند، هر آنچه داشتند تسلیم کردند و روی یار را دیدند ولی مای بیچاره هنوز غرق در چیزهایی هستیم که شاید سودی به حال ما نداشته باشد و گرفتار چیزهایی هستیم که ارزش وجودشان از ما خیلی خیلی کمتر است.
خب برادر، منشأ همه مفسدهها و خسارتها این است که ما هر چه داریم، به دل کوبیدهایم و آنها هر چه داشتند، به گل کوبیدند و رفتند. ... خداوندا با شهادت سرافرازمان کن. شادمانم که از اموال دنیا چیز فراوانی ندارم. و ای خانواده من، بدانید که رفتن من به جبهه از روی میل و اختیار بوده و هیچکس مرا وادار نکرده است که به جبهه بروم و آرزوی دیرینه من شهادت و زیارت حضرت اباعبدالله(علیه السلام) و یاران خاص وی بوده است. مادر عزیزم امیدوارم که سلامم را بپذیری و در نماز و دعایت امام(قدس سره) و یارانش را فراموش نکنی. مادر جان! حلالم کن، خواهر مهربانم، سلام عرض میکنم و سلامت و پیروزی شما را از خدا مسئلت دارم و امیدوارم که همچون زینب(علیها السلام) بعد از من در راه اهداف مقدس اسلام تلاش و کوشش بنمایی و این خون من و همسنگرانم است که اسلام را به پای داشته است و این شما هستید که باید راهم را دنبال کنید. خدمت برادرانم محمد و حسن با خانواده و برادرزادهها سلام میرسانم و آنان را احوال پرسم و امیدوارم که خطم را تا آخر ادامه دهید.
... از شهادت من نگران نشوید و هیچکدام از اعضای خانوادهام لباس سیاه بر تن نکنند و در مقابل کفار و منافقین گریه نکنند. کتابهایم را به کتابخانه مسجد امام حسین(علیه السلام) بدهید تا مورد استفاده عموم قرار بگیرد. اثاثیه خانه در اختیار همسرم باشد. حداقل 5 ماه نماز برایم بخوانید و یک ماه روزه هم برایم بگیرید. از برادران و خواهرم و پدرم و مادرم و همسر وفادار و مؤمن خود میخواهم که مرا حلال نمایند و از کوتاهیهایم بگذرند و هیچگاه از دعای خیرشان بینصیبم نکنند. مرا در جمع شهیدان ساروق دفن کنید تا از دعای مردم ساروق بهرهمند شوم و نشانهای باشد بر اینکه جز خدمت، قصدی نداشتهام و جز سربلندی و ایمان محکم و ترقی برای ساروق خیری نمیخواهم.
شهید حسن علیپور متولد سوم تیرماه سال 1314 در مشکینشهر است و زندگینامهاش را به قلم خویش اینگونه بیان میکند که:
اینجانب حسن علیپور در سن کودکی پدر خود را از دست داده و تقریباً بیسرپرست شده و زیر دست این و آن بوده و با مشکلات فراوانی روبرو بوده و با تحمل رنج و مشقت زیاد و طاقتفرسایی زندگی کردم و با کار کردن و عملگی دیگران و دستمزد ناچیز به زندگی ادامه دادم و به دیگران اذیتی تا آنجا که میدانم نرساندم و اگر به کسی بدی کردم، مرا ببخشد. اما هر دری زدم به حمدالله به رویم باز شد.
ای خدای مهربان که به من نعمتهای بزرگی ارزانی داشتی، هر گاه به عظمت تو فکر میکنم، فقط به شکر تو میپردازم و تو را سپاس میگویم. در سن 23 سالگی با زن پاک و مهربان و با وفا ازدواج کرده و در طول عمر از ایشان راضی بوده و سپاسگزار میباشم. ایشان حافظ آبروی من بوده و هست و زندگی من در مقابل ایشان ارزشی ندارد و امیدوارم همانگونه که ایشان مرا خوشحال نمود، خدا او را خوشحال کند. همانطور که ایشان حفظ آبروی مرا کرده، خدا آبرویش را نگهدارد و همانطور که من از ایشان راضی هستم، خدا از او راضی باشد. بار خدایا، تمام گناهان او را ببخش و در بهشت رضوان جایش دهد و از او تشکر میکنم که در طول زندگی، یار و یاور من بوده. به فرزندانم رضا آقا و جواد آقا وصیت میکنم که درسشان را ادامه دهند و هیچگاه دست از درس بر ندارند که سعادت دنیا و آخرت بر درس خواندن است و به معصومه دخترم توصیه میکنم درسش را بخواند. به نرگس خانم و مریم خانم نصیحت میکنم که در زندگی ناراحتی ایجاد نکرده و این دنیای زودگذر را به خوبی و خوشی بگذرانند و من از همه فرزندانم از ته دل راضیام و انشاءالله خدا از آنها راضی باشد.
حسن کارگر کارخانه لاستیکسازی بود که در زمان جنگ تحمیلی به عنوان نیروی داوطلب و بسیجی به گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) سپاه رفت و نامنویسی کرد و بعد از دیدن آموزشهای نظامی به جبهههای جنوب رفت. حدود هفت ماه در جبهه حضور داشت و فعالیتهای خوبی انجام داد. روزها و شبها با یاد و خاطره روزهای زندگیاش با پدر و مادر و همسر زندگی میکرد و در جبهه ایستادگی میکرد تا در بیست و یکم دیماه سال 1365 در منطقهی شلمچه در حین عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش به سینه و قلب، به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در شهر ساوه به خاک سپرده شد.