بسمالله الرحمن الرحيم
... )إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ).[1]
سلام و درود خداوند بر پيامبر بزرگ اسلام. سلام و درود خدا بر محمد بن عبدالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که از غار حرا نداي لا اله الا الله سر داد. سلام و درود بر ائمهي اطهار(علیهم السلام)، مناديان حق و شهداي اسلام. سلام و درود بر منجي عالم بشريت، حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف). سلام و درود بر حضرت امام خميني(قدس سره شریف)، اين سلالهی پاک حسين(علیهم السلام) و سلام و درود بر شهداي گرانقدر انقلاب اسلامي ايران. درود خدا بر امام(قدس سره شریف) عزيزمان که مانند جدش حسين(علیهم السلام) شجاعانه در برابر طاغوت ايستاد و امت را رهبري کرد و به صراط مستقيم کشاند. خداوند سایهی اين رهبر بزرگ را از سر این امت شهیدپرور کوتاه نکند تا صاحب اصلي اين حرکت و مملکت ظهور کند؛ امت شهیدپروري که به راستی ایثارگریشان نشانهی پر بار بودنشان از معنويات اسلام است. امتي که هر لحظه بودنشان در جبهه نشانهی رشد مذهبي و انقلابي آنها است.
اي امتي که فرزندان پاک و مخلص خود را تقديم انقلاب اسلامي کرديد! شما که به کافران دين خدا نه گفتيد و لباس ذلت را به در آورديد و لباس خونين اباعبدالله(علیهم السلام) لايه را به تن کرديد و لحظاتی از نبرد با الحاد و کفر نه ايستاديد؛ شما که هميشه فريادتان با خميني(قدس سره شریف) است و دعايتان بر خميني(قدس سره شریف) است و راهتان با خميني(قدس سره شریف) است؛ اين پيروزي را بر شما تبريک ميگويم. شما را به کلام خدا قسم! شما را به پيامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بزرگ اسلام قسم تا ظهور حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام (قدس سره شریف)عزيزمان را ياري کنيد؛ مرجع عزيزمان را ياري کنيد؛ وگرنه موجب بر انگيختن غضب و خشم الهي خواهيد شد. امت حزبالله! زمان، زمان حساس است. جنگ ميان حق و باطل با تمام قوا ادامه دارد. دشمنان داخلي و خارجي عليه اين انقلاب توطئه میکنند. کساني که در لواي اسلام ولي مخالف ولایتفقیه توطئه میکنند، بر شماست که در صحنه باشيد و شجاعانه و صبورانه با اين عوامل کفر، بستیزید و به دشمن امان ندهيد. پيروزي از آن اسلام است. خداوندا! از گناهان اين حقير و بیچاره در گذر و اگر سعادت شهادت نصیبم شد، چند وصيت دارم: مادرم! مرا ببخشيد که نتوانستم خدمات زياد شما را جبران کنم. از خداوند برایم طلب مغفرت کن. برايم دعا کن که در آتش دوزخ نسوزم. مرا ببخشي مادر مهربان و عزيزم. برادران و خواهران عزيزم مرا ببخشيد و اين بندهاي گناهکار را دعا کنيد. عيال عزيزم! مرا بخش که همسر خوبي برایت نبودم. خداوند به شما صبر دهد. مقاوم و استوار با کمک خداوند ايستادگي کنيد و مرا دعا کنيد. شما آگاه بوديد که من آگاهانه در جبهه حضور داشت و هیچکس و هيچ تبليغي مرا به جبهه نکشاند، مگر یاری کردن اسلام عزيز. عيال عزيزم! وصي من، برادرم سیدصادق شما هم پس از شهادتم آزادي. با کمک خدا و عقل خودت سرنوشتت را تعيين کن. به علت این که از سال 58 در وطن نبودم، نتوانستم روزه بگیرم، سعي کنيد برايم انجام دهيد. هر کس که مرا میشناسد، اهل فاميل و دوستان، اين حقير را ببخشد که خداوند بخشاينده و مهربان است. هر کس با اين انقلاب نيست و ضديت دارد، حق ندارد در تشییع جنازه و مجلس ترحيم من شرکت کنند، مگر این که توبه کند به درگاه خداوند و بازگشت کند به اسلام عزيز.
خداوند، من رو سياه و گناهکار را ببخشد و مورد عفو خود قرار دهد.
به امید زیارت کربلا و به امید پیروزی رزمندگان و صبر و استقامت خانوادهی شهدا و مفقودین.
برای سلامتی امام(قدس سره شریف) عزیزمان صلوات.
جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره شریف) را نگهدار.
سید محمد حسینی.
27/01/1364
1. سوره حمد، 5.
سیدمحمد حسینی در تاريخ اول آبان ماه 1338 در روستاي ابراهیمآباد اراك در خانوادهای متدين و مذهبي به دنیا آمد. او بعدها يكي از سرداران دلاور سپاه اسلام شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستا گذراند. بعد از طي دوران كودكي و نوجوانی به سنين جواني رسيدند كه اين زمان مصادف بود با فوت پدرش سیدحسن.
بعد از فوت پدر، سیدمحمد و برادرانش با هم بار مسئولیت یک خانواده را به دوش میکشیدند. دورهی دبیرستان را در یکی از مدرسههای اراک گذراند و آنجا در یکی از اتاقهای خانهی برادر بزرگترش سیدجعفر زندگی میکرد. به شدت به کتاب و ادبیات علاقهمند بود و اتاق کوچکش پر بود از کتاب. روزگار برای سیدمحمد به سختی میگذشت اما او ثابت کرده بود که مرد روزهای سخت است. با اوج گرفتن انقلاب اسلامي، ايشان نيز پا به پای ديگر مردم براي پيروزي انقلاب كوشش كرد. تحصيلاتش را تا ديپلم ادامه داد و به خدمت مقدس سربازي رفت تا وظيفه خود را نسبت به انقلاب انجام دهد. نه ماه از رفتن او به خدمت سربازی میگذشت، ابتدا در سایت کهریزک و بعد از آن به پایگاه هوایی بهبهان منتقل شده بود اما حتی یکبار هم به مرخصی نیامده بود. گویی محمد در همان سن جوانی، دل بریده از دنیا بود. بلافاصله بعد از پایان خدمت سربازیاش جنگ تحمیلی شروع شد. در مسجد روستا، کلاسهای رزم و آموزشهای نظامی برگزار میشد و سیدمحمد با وجود این که در دورهی سربازی آموزشهای نظامی را دیده بود، باز هم مشتاقانه در این کلاسها شرکت کرد و بعد از آن به همراه بچههای ابراهیمآباد به جهاد مریوان رفت. بعد از آن نیز محمد به همراه برادرش صادق به جبهه میرفتند و در آنجا مشغول ساخت و ساز و امور مهندسی میشدند و با توجه به این که معمولاً این ساخت و سازها را در مناطق نزدیک به عملیات انجام میدادند، سیدمحمد بارها مجروح شد و از تیر و ترکش خط مقدم در امان نبود. به عنوان نیروی داوطلب بسیجی همهی این تلاشها را میکرد و کوچکترین چشمداشتی نداشت و تنها رضایت خداوند مد نظرش بود و بعد از سالها تلاش، راضی نمیشد که نیروی رسمی بشود و همیشه میگفت: بسیجیها عاشقانه آمدهاند جنگ و باید عاشق بمانند، میترسید نیروی رسمی بشود و جبهه برایش بشود مثل یک شغل ثابت. میترسید ارادت و انگیزههایش کم بشود و فقط میخواست با خدا معامله کند؛ اما به خاطر مسئولیتی که داشتند و کاری که انجام میدادند بالاخره رضایت داد تا به عضویت سپاه در آید. در تاريخ 10/10/62 به عضويت سپاه در آمد و در همان سال نيز ازدواج كرد اما آنقدر نگران جبهه و رزمندهها بود که قبل از ازدواج کردن هم قول گرفت که برای جبهه رفتن مانعی نداشته باشد. حدود دو سال در سپاه خدمت کرد. فرمانده گردان مهندسي لشکر 27 محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود. وقتی به جبهه میرفت خیلی کم میخوابید و خوراکش هم بسیار اندک بود. هیچ زمانی را برای خواب اختصاص نمیداد و فقط وقتی که به ماموریت میرفتند، بین راه در همان فرصت قلیل در خودرو چشمهایش را رو هم میگذاشت و کمی استراحت میکرد. نهایتاً در يك مأموریت در جاده آبادان - اهواز خودروي حامل ايشان در اثر تصادف واژگون گرديد و سیدمحمد که به شدت مجروح شده بود، به بیمارستان ساسان تهران منتقل شد و به کما رفت. جبهه که میرفت کسی ندیده بود او بخوابد و حالا دیگر روزها و هفتهها میگذشت و از خواب بیدار نمیشد. بالاخره در تاریخ نهم بهمنماه سال 1364 نبض سیدمحمد در فضای ساکت اتاق آی سی یو در دستهای مادر، دیگر نزد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.