بسم رب الشهداء و الصدیقین
سپاس بیکران خداوند متعال را که توفیق یافتم قدم در این راه بگذارم و به شهادت برسم حمد و ثنا خداوندی را که بر مستضعفین جهان منت گذاشت و چنین نعمتی را (امام خمینی(قدس سره)) بر ما ارزانی داشت. حمد و سپاس بیکران خدا را که بر سر ما منت نهاد تا بعد از سالهای در بند بودن نفس و تابع هوای خویشتن بودن توفیق بیابیم در راهش قدم بگذاریم و بندهای اسارت و خودخواهی و هواپرستی را پاره کنیم و به سوی او حرکت کنیم.
آری خدا را شکر میکنم که پس از سالها به دل داشتن آرزوی در رکاب حسین بن علی(علیهما السلام) جنگیدن و به شهادت رسیدن اکنون او را از زبان ابرمردی از تبار حسین(علیه السلام) میشنوم و ندایش را لبیک میگویم بسیار خوشحالم از اینکه در راه گسترش اسلام عزیز و جهانی نمودن این مکتب آزادی و سعادت قدمی برداشتهام امید آن دارم که مورد قبول خدا باشد.
سخنی با امت حزبالله دارم: ای امت حزبالله، ای امتی که با یک ندایی که از جماران بلند میشود قلبهایتان تپش تازه میگیرد و تاکنون با توکل بر خدا و توجه عصر و رهنمودهای پیامبرگونه امام(قدس سره) عزیز انقلاب را تا اینجا رساندهاید و تاکنون ثابت کردهاید که پیروز خط امام(قدس سره) و روحانیت و در خط امام(قدس سره) هستید وحدت خود را حفظ کنید و در بین نمازهایتان امام(قدس سره) را دعا کنید و از خدا بخواهید عمر این رهبر عزیز را طولانی و در سایه لطف خود از بلا و خطرات مصون و محفوظش بدارد. پدر و مادر عزیز سلام. اکنون که این وصیتنامه را میخوانید من در بین شما نیستم و مطمئناً اشک از چشمهایتان جاری است دعای شکستهدلان در نزد خدا مورد قبول است از شما میخواهم با همان اشکهای جاری و با همان دلشکسته امام(قدس سره) را دعا کنید و از خداوند بخواهید که امام(قدس سره) عزیز را برایتان نگه دارد. این راهی بود که میبایست میرفتم و چه راهی بهتر و نزدیکتر از این راه و چه چیز بهتر از شهادت برای رسیدن به لقایالله.
در پایان از برادران سپاه میخواهم مدت ...... نماز و روزه قضا دارم در بجا آوردن آن یاریام کنید.
شهید اکبر گاوخانه ای در سال 1343 در شهر اراک پا به عرصه هستی گذاشت. شهید در وضعیتی به دنیا آمد که خانواده وی در خانهای کوچک در دروازه شهرجرد اجارهنشین بودند. پدر و مادر شهید در زندگی سختیهای بسیاری را پشت سر گذاشتند ولی حتی برای یکبار از خدا گلایه نکردند و خدا را شکر میکردند. در سن ششسالگی در دبستان امیرکبیر ثبتنام نمود. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و سپس در دبیرستان شکرایی مشغول به تحصیل شد. علیاکبر به ادبیات فارسی علاقه بسیار داشت بهطوری که چندین مرتبه از طرف دبیر مربوطه تشویق شد. او در نقاشی و خطاطی نیز بسیار زبردست بود. در سال 1356 توسط یکی از دوستانش به جلسه قرآن دعوت شد و بعد از اینکه در آن جلسه شرکت میکند از یک شور و شوق زیادی برخوردار بود. موقعی که از او سؤال کردند که چرا اینقدر خوشحال هستی گفت: "امروز قدم به یک دنیای دیگر گذاشتم دنیایی که مرا با سرچشمه حیاتش آشنا کرد." در آن زمان که هنوز انقلاب شکوهمند اسلامی پیروز نشده بود تشکیل آن جلسات بسیار مشکل بود. او از نوجوانی به ورزشهای رزمی علاقه بسیار داشت و به همین خاطر در سال 56 در باشگاه رفاه کارگران در رشته کاراته ثبتنام و هر موقع از او سؤال میکردی چرا کاراته را انتخاب کردی میگفت:
"شاید در یک شب تاریک خواستی با این مزدوران (گارد ستمشاهی) دست و پنجه نرم کنی باید بتوانی از خودت دفاع کنی یا نه. و به حق هم راست میگفت. "
یک شب که در مسجد حاج محمدابراهیم آیت الله جنتی سخنرانی میکردند. بعد از ختم سخنرانی برای اینکه خطری متوجه ایشان نشود، اکبر و دوستش را برای شناسایی میفرستند که ببینند سر کوچه گاردیها هستند یا نه. موقعی که اکبر و دوستش از کوچههای اطراف مسجد خارج میشوند گاردیها متوجه آنان میشوند و چند نفر از آنها او را تعقیب میکنند ولی همان آمادگی جسمانی به آنها کمک کرد تا اسیر گاردیها نشوند.
وی در تظاهرات خیابانی سهم بسزایی داشت به طوری که در سال 1357 وصیت نام خود را نوشت و میگفت من در عاشورای امسال شهید میشوم ولی خدا نخواست چنین اتفاقی بیفتد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی دوباره درسش را شروع کرد. در سال 1359 بود که توسط یکی از برادران وارد بسیج شد. در اول سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و بعد از پشت سر گذاشتن دوره آموزشی عازم کردستان شد. حدود 3 ماه در جبهه خونرنگ کردستان خدمت کرد و بعد از عزیمت به اراک در واحد روابط عمومی مشغول به کار شد. بعد از چند ماه فعالیت با اصرار زیاد در تاریخ 10 اسفند 1360 با یک گروه 270 نفری به فرماندهی شهید رحیم آنجفی عازم جبهههای خونرنگ خوزستان شده و در گردان چهارده معصوم(علیهم السلام) از لشکر 8 نجف فرماندهی یک دسته را به عهده میگیرد. هر شب برای شناسایی تا نزدیک خاکریز عراقیها میرفت و با دست پر با یک سری اطلاعات از ارتش عراق بر میگشت تا اینکه در چهارم فروردین ماه سال 1361 بر اثر اصابت ترکش به حنجرهاش که سالها مجرای آیات قرآن بود به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.