خونی که در راه خدا ریخته شود عزیز است. جانی که برای حق فدا گردد گرامی است. این جان و خون اگر عزت و کرامتی دارد در سایه همان خداوند و حق است. آنان که خدا و حق را شناختند خون و جانشان را در راهش نثار میکنند. ابتدای وضوی عشق با خون، سپس نماز، قامت به قیامت میبندند. الله اکبر... محو جمال دلربای دلبر و در قنوت، همه هست و نیست خودرا در یک دعا خلاصه میکنند. )رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً...).[1] و سلام چنین نمازی جز شهادت نمیتواند باشد.
شهید عباس حسینی فرزند حسن در سومین روز از نوروز سال 1345 در روستای قیدو از توابع شهرستان خمین زادگاه رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی(قدس سره) در خانوادهای مذهبی و روستایی که اهل دل بودند و صفای باطن داشتند، دیده به جهان هستی گشود. تحصیلاتش را در روستا آغاز کرد و تا اول راهنمایی ادامه داد و به کار و حرفه پدری که کشاورزی بود روی آورد. در زمان تحصیلش هم داشت و با معلمان مدرسهای که درسش میدادند، با احترام برخورد میکرد. با هوش بود و با استعداد و هنگامی هم که جنگ آغاز شد درس را رها کرد و هنوز تا خدمت سربازیاش یک سالی مانده بود که به عنوان سرباز لشکر 88 زاهدان به جبهه رفت و وقتی به او گفتم که درست را بخوان گفت: «پدر جان الان وظیفه حضور در جبهه است و برای همین یک سال زودتر به جبهه میروم».
در سال 1364 ده روزی مرخصی داشت به خاطر علاقهای که من و مادرش به او داشتیم از فرصت استفاده کردیم و در فاصله همین ده روز به خواستگاری رفتیم و دختری را به همسری او انتخاب کردیم. مراسم عقدی بر پا کردیم تا بعد از خدمت سربازی غم و غصهای نداشته باشد و سرو سامانی گرفته باشد. آرزو داشتیم دامادی او را ببینیم و این به خاطر محبتی بود که در حق ما کرده بود. از حق و انصاف که نگذریم عباس عصای دست ما بود. روزهای آخر مرخصی چهرهاش را بر افروخته دیدم ولی به راز آن پینبردم. تا وقتی که خبر شهادتش را برایم آوردند. اگر خدا فرشته صبر را به خانه ما نمیفرستاد از غصه دق میکردیم. آخر عباس سرمایه زندگی ما بود». او در بیست و یکم فروردین ماه سال 1365 در سومار بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
پیکر مطهرش را در گلزار شهدای روستای قیدو به خاک سپردند.
1. سوره بقره، 201.