بسمهتعالی
به نام خدا و به ذات خدا و در راه خدا و بر کیش رسول خدا(q) که درود خدا بر او و آلش باد. خدایا مرا بیامرز و بر من رحم کن و توبهام را بپذیر که به راستی تویی توبهپذیر و مهربان. خدایا عطا فرما به محمد(q) درجه و مرتبه بلند و بده مقام وسیله را در بهشت، خدایا تو فرمودی اگر ایشان در آن هنگام که به خود ستم کردند، به نزد تو آیند و از خدا آمرزش خواهند همانا بیایند خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان و من آمرزش خواه به درگاه تو آمدهام و از گناهانم توبه کردهام... .[1]
با سلام و با عرض آرزوی سلامتی برای امام(قدس سره) عزیز و پیروزی رزمندگان و آزادی اسراء و شفای معلولین و مجروحین و مصدومین و آزادی کربلا و قدس معلا. سخنی با پدر و مادر! من خودم بهتر میدانم که شما چه جور پدر و مادری هستید. از طرف دیگر آنکه هر چه دارم، از شما دارم و از اخلاق خانوادگیتان دارم. پس جای هیچگونه خدای نکرده تذکر و پیامی نیست چون حرفم و عملم همه و همه از شما است و هیچ از خودم ندارم. تنها و تنها حرفی که دارم، سخن همه شهیدان است.
سخنی با خواهرانم:
با سلامی از قبل و دوباره شما همه نور چشمانم هستید و من به داشتن خواهرانی مانند شما افتخار میکنم. چون چه از آن کوچکتان گرفته، در سن 4 سالگی همیشه نماز میخواند و چادر بر سر میکند پس احتیاج ندارد که بگویم مانند زینب(علیها السلام) باشید، چون شما کار زینبی(علیها السلام) را از قبل یاد گرفتهاید و این چیزی نیست جز استفاده از پدر و مادر و پس قدر آنان را بدانید و احترامشان را بگیرید که حق بزرگی بر گردنمان دارند.
سخنی با مردم:
البته من کوچکتر از آنم که با مردمانی مانند ایرانیان صحبت و یا آنها مخاطبم قرار گیرند چون در میان ما بیشتر، خانوادههای شهدا، اسرا، مفقودین، مجروحین و غیره هستند و حتی آن کسی هم که جز اینها نیست لااقل فرزندی، پارهجگری در جبهه دارد و حرفش و سخنش همه در باب اوست که جان را باخت، به چه کسی هم باخت. به خدای تعالی. آری مردم! من بسیار کوچکتر از آنم که پیامی یا سخنی با شما داشته باشم ولی خواستم به عنوان عرض ادب سلامی خدمتتان داشته باشم و حالا در آخر حالتی از حالات رزمندگان را برایتان عرض میکنم. عصر بود، برادران را تجهیز کرده بودند و میگفتند: انشاءالله موقع مقرر شما را میبریم و بچهها سر از پا نمیشناختند و دیگر نمیدانستند از خوشحالی چکار بکنند. بعد از سازماندهی و مسلح شدن، آماده باش خوابیدیم و سخن و منظور اصلیام اینجا بود که در کدام ارتش و در کدام کشور و ملت و امتی سراغ دارید که سربازانش با صدای بلند فریاد بزنند: فرمانده آزاده، آمادهایم آماده. من این را میخواهم از همه مردم جهان سؤال کنم آخر کدام سربازی است برای وطن که از همه مهمتر است، چنین سخنی بگوید. پس چرا سربازان آمریکایی، عراقی، اسرائیلی این حرف را نمیزنند، چرا؟ چرا؟ پس این سربازان برای چه میجنگند؟ برای وطن، آب، خاک، خیر! برای اسلام میجنگند و به خاطر خدا و برای خدا شهید میشوند و خدا هم اجر اینها را میدهد که انشاءالله خالصانه باشیم که بدون هیچ دردسری معاملهمان با خدا صادق و ساده باشد و در آخر سخنی که همه شهدا با هم تکرار میکنند، را فراموش نکنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار... .
1. قسمتی از زیارت ائمه بقیع(b).
شهید مجید قدسی در بیست و هشتمین روز از اولین ماه بهار سال 1347 در تهران دیده به جهان گشود. خانوادهاش بسیار مذهبی و دیندار بودند. تحصیلات ابتدایی را در تهران با موفقیت پشت سر گذاشت و بعد از آن به همراه خانوادهاش به محلات مهاجرت نمودند. تحصیلاتش را در محلات ادامه داد و تا پایان دورهی راهنمایی درس خواند.
ایشان دارای ویژگی و خصوصیات فراوانی بود. تنها پسر خانواده بود و از دین اسلام و قرآن حمایت میکرد. بنده راستین خدا و رهرو پیامبران و ائمه اطهار(علیهم السلام) بود. با چهره مصمم و نورانیاش همیشه انسان را به یاد خدا و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میانداخت. در سیمای جوان او آثار جهاد، خوی خوش، شجاعت، استعانت، دلسوزی، فداکاری، سخاوت و بیباکی مشاهده میشد. حضورش در خانواده افتخارآمیز و در جامعه حرکت و در جبههها شجاعت را بیان میداشت. در منزل به پدر و مادرش سخت احترام میگذاشت و به خواهران علاقه و محبت نشان میداد. در اجتماع حالت سازندگی داشت و عشقورزی به مردم و روحیه خستگیناپذیری، قاطعیت و اداره و تصمیم کار زیاد و نظم در کارها و در جای خود عادت او بود.
فریضههای نماز را به وقت به پا میداشت. از صحبت با خدا و عشق به معشوق و راز و نیاز شبانه و گریههای عرفانی و آه و نالههای سحر و جهاد اکبر و پرواز به طرف ملکوت عامل نمیشد. مجموع زندگینامه شهید را میتوان به داستانهای حماسی و کتابهای پر ورق و متعدد آموزشی و جزوات سنگین و سبک تبدیل نمود و حالات کلی آن را این چند صفحه و قلم نمیتواند بیان کند.
بعد از شروع جنگ تحمیلی به سرعت خود را به عنوان نیروی بسیجی به جبههها رساند. مشتاقانه در عملیاتها شرکت میکرد و شجاعانه برای پیروزی اسلام فداکاری مینمود. شهادت آرزوی او بود. بسیجی گردان امام حسین(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در چهاردهم خردادماه سال 1365 در منطقه عملیاتی جزیره مجنون به شهادت رسید. پس از تشییع پیکر پاک او را پس از وداع در گلزار شهدای محلات در کنار دیگر یارانش به خاک سپردند.