بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِالله أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
این اعجاز بزرگ قرن و این پیروزی بینظیر و این جمهوری اسلامی محتاج به حفظ و نگهداری است.[2]
حال من مردهام و این لحظه آغاز جهاد و شهادت است. این احساس را در خود میبینم که تازه دارم متولد میشوم و زندگی جاویدان خود را آغاز میکنم. شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی میرساند و چقدر شهادت در راه خدا مبارک و مانند گل محمدی میماند که وارثان خون پاک ..... از آن میبویند. خدایا شهادتم را در راه اسلام و قرآن به خاری در چشم دشمنان است، بپذیر.
.... مادر مهربان و عزیزم! سلام مرا بپذیر، حلالم کن. مبادا در فقدان من گریه کنی. در بالای خانهمان پرچمهای سبز سوار کن.
... ای پدر ارجمندم! مرا حلال کن و با استقامت و صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کن. مبادا روحیه خود را ببازی و گریه کنی چون گریه تو باعث ناراحتی من است و به دعای ... پاسداران و رزمندگان اسلام در هر کجای جهان باش. ای خواهر مسلمانم! تو نیز زینب(علیها السلام) زمان باش و در راه خدا مبارزه کن. ای برادر عزیزم راه خدا بهترین و برترین راههاست. پوینده و کوشنده این راه باش.
ای ملت شهیدپرور ایران تنها راه نجات اسلام و رهایی مستضعفین و پیروزی نهایی پشتیبانی قاطع و بیدریغ خود را از دولت جمهوری اسلامی پیوستن به خط امام(قدس سره) که همان خط اصیل اسلام و محمد(q) است، در هر کجا هستید از روحانیت مبارز دفاع کنید تا اسلام را به تمام جهانیان بشناسانید. خون شهیدان را پایمال نکنید. از توطئههای دشمن آگاه باشید و هیچوقت امام(قدس سره) عزیز، رهبر انقلاب را تنها نگذارید.
مرا به زادگاهم ببرید و آنجا پیش عباس قدیری خاک کنید و این را بدانید که اگر شهید شدم، امام حسین(علیه السلام) را میبینم و اگر زنده ماندم قبر او را میبینم.
1200 تومان به ... .
500 تومان ... در مجلس ختم هم بگویید که هر کسی طلبکار است، بگوید چون که من یادم نبود، بنویسم و از دوستان و خویشان برایم حلالیت بطلبید.
1. سوره آل عمران، 169.
2. امام خمینی(قدس سره).
شهید ماشاءالله قدیری در سوم فروردینماه سال 1344 در روستای موچان از توابع شهرستان شازند متولد شد.
پدرش میگوید:
وقتی که به مدرسه میرفت با همشاگردیهای خود خیلی رئوف مهربان و همکلاسیهایش همه از او راضی بودند، حتی آموزگارش همیشه از نظر اخلاق و رفتار پسندیده او را تشویق مینمود تا زمانی که مدرسه میرفت. هیچگاه مردود یا رفوزه نشد ولی وضع مالی ما اجازه نداد که او به درسش ادامه بدهد. از این لحاظ ترک تحصیل کرد و در کارگاه نجاری کار میکرد.
یک روز گویا دهم یا یازدهم محرم بود که دیدم هراسان آمد به خانه، با صدای بلند که هیچوقت او را به آن حالت ندیده بودم. به من گفت: نشستهای؟ گفتم چی شده؟ گفت: میدان باغ ملی عدهای از مردم را به رگبار بستند. گفتم: کی؟ گفت: همین نامردها. گفت: من رفتم ما تا خواستیم به خودمان بجنبیم که رفت. من هم از عقب او رفتم ولی به ایشان نرسیدم. تا غروب شد او را ندیدم. شب که آمد خانه، خیلی ناراحت بود. میگفت: چرا مگر اینها چه کردند؟
از نظر مذهبی خیلی مقید بود و تقریباً از وقتی که نگهبانی مسجدها شروع شد، به مسجد محمدیه میرفت. جنگ که شروع شد، سه مرتبه با بسیج به جبهه رفت. دفعه اول شیاکوه، دفعه دوم بستان و دفعه سوم نوسود که در همان جا شهید شد.
از جمله مسائلی که او زیاد رنج میبرد این بود هر وقت علیه امام(قدس سره) یا مسئولین جمهوری اسلامی حرکات یا حرفی از کسی میشنید، ناراحت میشد. هنگام رفتن این دفعه آخری به من گفت: پدر! از رفتن من ناراحت نباش، انشاءالله. پس از پیروزی جنگ همه این ناراحتیها را فراموش خواهید کرد.
سه ماه از رفتن او به جبهه گذشت و منتظر آمدن ایشان بودیم تا روزی حاجآقا .... محمدی همسایه ما به من گفت: زخمی زیادی در بیمارستان آوردند، برو ببین ماشاءالله آنجا نیست. من یقین به شهادت ایشان نمودم که از طرف سپاه خبر شهادتش را دادند.
ماشاءالله بسیجی اعزامی از اراک به جبهه غرب با گروه شهید اصغر فتاحی بود که هنگام درگیری با گروهکهای ضدانقلاب در سوم تیرماه سال 1361 در منطقه نوسود به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.