بسم الله الرحمن الرحیم
) إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ).[1]
اللّهُمَ أجْعَلَ وَفَاتِی قَتْلا فِی سَبِیلِكَ تَحْتَ رَایةِ نَبِیكَ مَعَ أَوْلِیائِكَ.
خداوندا مرگم را شهادت در راهت، زیر پرچم پیامبرت با اولیاء و دوستانت قرار بده.
در زندگىام سعید و سعادتمند و در مرگم شهید باشم.
با درود و سلام خدمت رهبر عزیز ایران و تمامی شهدا و معلولین و مجروحین و مصدومین انقلاب اسلامى بخصوص شهدا مظلوم كردستان، با نام یاور مستضعفان خدا، وصیتنامه خود را شروع مىكنم.
ما پیروزیم براى آن كه خدا با ماست، بله ما پیروزیم و در هر حال از عهده آمریكا بر میآییم و هیچگاه نخواهیم گذاشت كه این ملت و میهن، باز در چنگال ابرقدرتها بیفتد، زیرا ملت ایران دیگر هوشیارند و جلوى پاى خود را میبیند، اى آمریكا، تو باید بدانى كه دیگر راهى جز فرار برایت باقى نمانده و بعد از آزادى قدس نوبت به تو خواهد رسید و تو بدان كه این انقلاب نابود شدنى نیست و تو بدون جهت دست و پا نزن، كه این انقلاب متصل به انقلاب مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شكست ناپذیر است. اى كومله، دمكرات، فدایى، دیگر اشرار، دست نشانده آمریكا، بدانید و آگاه باشید كه این ملت دیگر گول حرفهاى شما و حیلههاى آمریكا آن ارباب خبیثان را نمیخورند و آگاهانه با شما بر خورد مىكنند، اى مردم بدانید كه كلیه شهدا با كمال میل این راه را پذیرفتهاند و به این انتخاب افتخار مىكنند. زیرا كه این راه، راه على(علیهم السلام) و راه حسین(علیهم السلام) و راه امام خمینى(قدس سره شریف) بت شكن میباشد، زیرا كه این راه، راه رستگارى است، راه صراط مستقیم میباشد، راه یاران حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، در ضمن دوستان و برادران، از راه ولایت پیروب کنید و امام(قدس سره شریف) امت را دعا کنید و از دوستان و آشنایان و خویشاوندان میخواهم كه از خدا طلب مغفرت و آمرزش كنند زیرا كه در درگاه خدا شرمندهام كه مسئولیت یك انسان مسلمان را نتوانستم به خوبى انجام دهم. سخنى با همشهریان ...
مردم، اى برادران، همشهریانم، از شما تشكر مىكنم كه هر یك برایم معلمی بودید، از شما تشكر مىكنم كه مجالس یادبود شهدا و نمازجمعهها و راه پیمائىها را برگزار مىكنید، و با شور و شوق خاصى به این مجالسها میروید، دوستانم، شما درحفظ شهر و مملكت خود بكوشید، بیشتر از آن كه تا كنون كمك مىكردید براى جبههها كمك كنید، چنان براى اسلام خدمت كنید، كه شهرتان نمونه باشد، چون كه محلات شهرى است كه امام(قدس سره شریف) بزرگوارمان نام آن را به خوبى یاد كرده و از مردم محلات راضى بوده و امیدوارم كه كارى نكنید و اجازه هم ندهید كه عمال آمریكا كارى كنند كه شهرت شهر شما نزد امام(قدس سره شریف) كم شود و از شما مردم مسلمان میخواهم كه با قاطعیت جلوى اشرار آمریكا بایستید و حاضر نشوید كه با سخنرانى و شایعه پراكنى شهر مقدس محلات را از بین ببرند، آرى شهر مقدس، شهرى كه در عید نوروز سال 1361، 33 تن از عزیزترین و رشیدترین برادرانمان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و شهر یك سره در غم و اندوه فرو رفت. محلات شهرى مقدس است گر چه كوچك است ولى شهرى به آرامی آن ندیدهام...
)إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ).[2] اگر خدا را يارى كنيد ياريتان مىكند و گامهايتان را استوار مىدارد. برادران، اسلام به خون احتیاج دارد و فقط با خون، زنده میماند، چنان كه دیدید از زمان پیامبر حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تا به حال همین طور بوده، و تا بعدها هم همین طور خواهد بود، بنابراین همراه امام(قدس سره شریف) باشید، او را تنها نگذارید و به دستورات اسلام كه همان قانون اساسى است، توجه كنید. دیگر صحبتى ندارم فقط خواهش میكنم هر كس از من طلبى دارد خودش بیاید و از پدرم بگیرد و گرنه مرا حلال كند كه طاقت آتش جهنم را ندارم، والسلام.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حتى كنار مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینى(قدس سره شریف) را نگهدار.
1. سوره بقره، 156.
1. سوره محمد(J)، 7.
در نهم مرداد ماه سال 1346 غلامعلی صاحب فرزندی شد که او را نادر نام نهاد، غلامعلی کشاورز بود و به پرورش گل و گیاه میپرداخت و گلی زیبا به نام نادر در خانه او پرورش یافت، او از همان اوایل کودکی یار و کمککار پدر بود و در کنار کار به تحصیل نیز اشتغال پیدا کرد، دوره ابتدایی و راهنمایی را که پشت سر گذاشت، راه بسیج را در پیش گرفت و با مراجعه به پایگاه به عضویت بسیج در آمد، هم در مدرسه و هم در پایگاه به امر ورزش، به ویژه فوتبال مشغول بود و این دلخوشی او در اوقات فراغتش بود.
در 16 سالگی برای اولین بار عازم جبهه شد برای پدر و مادرش در ابتدا سخت بود که او را به عرصه نبرد بفرستند، اما اصرارهای نادر کار خودش را کرد و در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، برگه رضایت نامه را تحویل داد و عازم آموزش نظامی شد، آبان 62 بود که برای اولین بار عازم جبهه شد، منطقه غرب کشور، سردشت، اولین میعادگاه نادر در نبرد علیه نیروهای بعثی شد، یکبار به مرخصی آمد، اما حضورش کوتاه بود، دوباره از خانه و خانواده دل کند و عازم شد، آن روز سردشت خط مقدم جبهه بود و نیروهای عراقی مرز را اشغال کرده بودند، آن شب درگیری شدیدی بود و در این گیر و دار گلولهای از تفنگ یک بعثی در سینه نادر جای گرفت، وقتی که برادرش عطاء الله در جبهه شوش شهید شد. هفده ساله بود و حالا نادر 16 ساله به برادر شهیدش پیوست. و این گونه بود که غلامعلی پدر شهیدان عطاء الله و نادر سرافراز شد که دو شهید مظلوم را به انقلاب و میهنش تقدیم نمود... .