من چگونه میتوانم ببینم امام(قدس سره) عزیز تنها باشد و من زنده باشم و ببینم اسلام عزیز در خطر کفار باشد و من هیچگونه خدمتی انجام نداده باشم. من میخواهم اگر لیاقتش را داشته باشم با امام عزیزم، خمینی(قدس سره) بت شکن، در روز قیامت به صحرای محشر بیایم. آری باید امت مسلمان ایران، فریاد هل من ناصر ینصرنی امام حسین(علیه السلام) را پاسخ گویند و به کمک حسین(علیه السلام) زمان خویش، خمینی(قدس سره) عزیز بشتابند. شاید این متن زبان حال تمام جوانانی باشد که در عرصه دفاع از دین و کشورشان گام برداشتند.
حسین در اولین روز سال 1340 در شهرستان اراک در خانوادهای مذهبی، نجیب و شریف قدم به عرصه پر فراز و نشیب هستی نهاد و در گذر پر شتاب زمان، راه و رسم زندگی، مقاومت و تلاش را آموخت. او تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و پس از آن به شغل جوشکاری مشغول شد. موعد سربازیاش با شروع جنگ تحمیلی مصادف شد. او فردی با ایمان و رئوف بود. اخلاقی پسندیده داشت و پدر و مادر و نزدیکان خود را به جان گرامی میداشت. حالا که شیپور جنگ نواخته شده نمیتوانس، بیتفاوت باشد. رخت سربازی پوشید و برای پاسداری و صیانت از اصول خلل نا پذیر نظام اسلامی و دفاع شرافتمندانه از حریم عزت و امنیت میهن اسلامی به خدمت سربازی اعزام شد. منطقه مرزی باختران(کرمانشاه) برای ادامه خدمت او تعیین شده بود. منطقه ماموریت حسین دشت ذهاب بود. منطقهای که در آغاز جنگ صحنه تاخت و تاز نیروهای بعثی عراق بود. ماه دوم جنگ، حسین و همرزمانش در ژاندارمری در حال نبرد بودند که خودرو گاز حامل ایشان با مین برخورد کرد و او بر اثر واژگونی خودرو جان شیرین خویش را به جان آفرین تسلیم کرد و خشنود از معامله خویش با خدای سبحان، به صف شهیدان طریق حق پیوست. پیکر پاک شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد تا یادگاری باشد از دوران حماسه و ایثار.