گذشتهي تلخ تاريخ به ما نشان ميدهد که اکثر مردم، قرباني جهل و غفلت و تغافل خود بودهاند و به دام توطئههاي دشمن افتاده و در نتيجه «خَسِرَ الدّنيا وَ الآخِرَه» شدهاند.
از واقعهي کربلا، معاندين و متغافلين بيشترين سوء استفاده از جهل و غفلت مردم بردهاند و مردم ساده و جاهل را به نام جنگ با خارجي و جنگ با دشمن يزيد که به دروغ او را اميرالمؤمنين ميخواندند بر عليه فرزند زهرا(B) و پيامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بسيج نمودهاند و آن مردم جاهل با حسين(علیهم السلام) که به واقع امام مسلمين و فرزند رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود، جنگيدند.
امروز مردم آگاهند و دوست و دشمن را ميشناسند. اما افسوس که عدهاي عمر گرانمايه خويش را و دل پاک خود را تباه ميکنند و عظمت اسلام را که امروز این گونه در جهان نمودار گشته، نميبينند. اینان نصرت خدا را در جبهههاي جنگ انکار ميکنند در حالي که شرق و غرب از پيروزي جمهوري اسلامي به شگفت آمدهاند و به قدرت ما فوق بشري اين امت اعتراف ميکنند.
افسوس که به زودی انسان گناه خود را و رحمت پروردگار خويش را بر اثر غفلت و غرور و گناهان فراموش ميکند و صفحه سفید دلش را که يکي از مواهب الهي است، با آلودگي دنيوي سياه ميکند و آن وقت است که نعمت را نقمت ميبيند و نقمت را نعمت تصور ميکند و دوست و دشمن را از هم تميز نميدهد.
اي مردم! بار گناه و حقالله بر گردنم چون کوهي سنگيني ميکند از شما ميخواهم که لااقل مرا از حقالناس معاف کنيد و از درگاه خداوند غفار از گذشتهي خويش طلب مغفرت نموده، چشم به فضل او دوختهام.
ميخواهم از برادرم برايتان بگويم. قصه مردي از تبار پاکان. از سلالهي انسانهاي نيکو رفتار و نيکو خصال. از شکرالله حضرتي ميگويم. او در تاريخ چهارم فروردین ماه سال 1341 در خانه ابوالقاسم آهنگر متولد شد. پدر و مادرم انسانهایی متدین و مهربان بودند. اين گونه بود که شکرالله از همان دوران کودکي با پاکي و راستي، سختکوشي و مقاومت و با نام خدا آشنا شد و پرورش يافت. وی در اوان جوانی برای پرورش جسم به ورزش والیبال روی آورد و با توجه به امکانات کم آن روز در شهر آشتیان، گروهی از جوانان و نوجوانان را جمع کرد و یک تیم والیبال تشکیل داد. پس از اخذ ديپلم وارد مرکز تربيت معلم شهيد بهشتي تهران شد و بعد از پايان فوق ديپلم در مهر ماه 1361 به استخدام آموزش و پرورش در آمد. از ویژگیهای اخلاقی ایشان مهربانی و تواضع و صميميت با اطرافیان بود و در عين حال انسانی مبارز بود، چنان که از همان دوران راهنمايي با رژيم شاه مبارزه ميکرد. در محافل و مجالس مذهبي شرکت ميکرد و بعداً که معلم شد، در روزهاي پس از انقلاب، روزهايي که کشور با مشکلات بسيار از جمله کمبود معلم در کردستان رو به رو بود، داوطلبانه به سنندج رفت و مسئوليت تدريس را پذيرفت و در جهت هدايت دانشآموزان از دام گروهکهاي کُرد تلاش بسيار کرد؛ در مباحث سياسي آنان شرکت کرده و از گرايش و ورود آنها به گروهکها و فرار به کوه جلوگيري ميکرد.
شکرالله در آن محيط پر آشوب کار خود را با جديت بسيار انجام ميداد. پس از مراجعت از کردستان به مدت چهار سال در آشتيان در دبيرستانهاي شهيد زينلي و شهيد نورايي، دبير ديني و عربي بود. بچهها دوستش داشتند و از شنيدن خاطرات او از کردستان لذت ميبردند و با وقایع آشنا میشدند.
اما او خواهان کار و فداکاري بيشتر بود و آرام و قرار نداشت. به همين جهت 3 مرتبه به جبهه رفت و رو در روي دشمن متجاوز ايستاد و جوانمردانه جنگيد. شکرالله اهل مناجات بود و در تنهايي خودش با خدا راز و نياز ميکرد.
سال 1365 در کنکور سراسري شرکت کرد و در دانشگاه علامه طباطبايي در رشتهي زبان و ادبيات عرب قبول شد و پس از ثبتنام از طرف دانشگاه مجدداً به منطقه شلمچه اعزام شد. روحيه شهادت طلبي را با تکيه بر اسلام و پیروی از فرامین رهبري تقويت ميکرد. آگاه به مسائل زمان، با هر گونه تفرقه و سستي در جامعه مخالفت میکرد. در تاريخ چهارم دی ماه سال 1365 در عمليات کربلاي 4 منطقه شلمچه به ديدار معشوق میشتابد، لبيک گويان خون پاکش بر خاک شلمچه ميریزد و پیکر مطهرش در گلزار شهداي آشتيان آرام میگیرد.[1]
1. پلههای آسمانی، ج3، ص20-22.