بسم الله الرحمن الرحيم
) الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا).[1]
و بعد چون خداوند متعال تفضل فرمود و موفق شدم كه عازم جبهه شوم لذا واجب شرعى دانستم كه انشاءالله وصيت بنمايم و وصى شرعى خود را قرار دهم همسرم اعظم السادات قربانى كه وصى و قيم بر فرزندانم نيز باشد كه اگر خداى مهربان مرا افتخار بر مقام شهادت عطا فرمود و به وصالش رسيدم، در امر فرزندانم از لحاظ حفظ مصالح دينى و دنيوى و اخروى اقدام نمايد. لذا ديون مرا از اصل مالى كه موجود دارم خارج نموده و نيز مهريه همسرم را از اصل مال خارج كنند و سپس از پولى كه دارم خمس آن بايد پرداخت شود و بقيه آن را خرج بچهها كنند و از برادرانم مىخواهم كه زندگى مرا تا آنجا كه براى آنها مقدور است سركشى كنند و از پدر و مادرم میخواهم كه مرا حلال كنند و اگر از من ناراحتى داشتند كه انشاءالله مرا حلال كنند. و از همسرم میخواهم كه اگر در زندگى از من بدى ديده و يا ناراحتى داشته مرا حلال كنند و به مجيد و محمد میگويم كه درس بخوانند چون شما بايد براى اسلام كار كنيد. همسرم میدانم كه ناراحت میشوى اگر اين وصيتنامه را بخوانى. چه كنم اسلام است و در خطر ميباشد و اين ما هستيم كه اسلام را بايد زنده نگه داريم خدايا گواه باش و از من بپذير كه من اگر گناه و تقصيرى داشتهام از سر تقصيرم بگذر، از تمام دوستان و آشنايان كه موفق نشدم از آنها حلاليت بطلبم مرا حلال كنند انشاءالله.
اى پدر و اى مادر مبادا بعد از من ناله يا گريهاى سر دهى كه من راضى نيستم.
از پدر زنم و مادر زنم میخواهم كه مرا حلال كنند چون من نمیگويم كه يك انسانى به تمام معنا خوب بودهام، اشتباه داشتهام اگر از من بدى ديدهاند مرا حلال كنند انشاءالله.
خدايا شر منافقين را هر چه زودتر بكن. خدايا اسلام را هر چه زودتر بر كفر جهانى پيروز كن.
خدايا ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نزديك كن. خدايا رهبر كبير انقلاب را تا انقلاب مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) براى ما نگهدار. خدايا لشکر اسلام را بر لشكر كفر پيروز بگردان.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته امضا 18/12/60.
1. سوره ملک، 2.
حسن، حقگو بود و از حقی که خوب میدانست متعلق به مردم این سرزمین است، دفاع میکرد. حسن راه را از بیراهه تشخیص داده بود و حق را از باطل مجزا کرده بود. او باید کاری میکرد تا نسل خود و نسلهای آینده نیز به این حقیقت پی ببرند. بار مسئولیت بسیار سنگینی بر شانهاش بود، بنابراین تلاشش را میکرد تا از عهده این مسئولیت مهم بر آید. او باید راهی را که تشخیص داده بود طی میکرد تا به اوج سعادت و افتخار دست یابد، سعادتی ابدی و اخروی که تنها شایسته و برازنده مخلصان درگاه حق است. و شهید حسن حقگو یکی از این دلاورمردان بود که برای رسیدن به معشوق آسمانی خود از زمین دل کند.
شهید والا مقام حسن حقگو دلیرمردی که در راه آزادی و آبادی ایران عزیز، جان شیرین خود را فدا کرد. او در اولین روز از تابستان سال 1329 در اوج گرمای خورشید فروزان در روستای زیبای رادان از توابع شهرستان دلیجان در استان مرکزی دیده به جهان گشود. وی فرزند خانوادهای مومن و معتقد بود که احکام دین مبین اسلام را به فرزندان خود نیز آموزش میدادند. حسن روزهای خوش کودکی را در این خانواده صمیمی پشت سر گذاشت و در سن هفت سالگی وارد دبستان شد. او تا سال ششم ابتدایی درس خواند و پس از آن ادامه تحصیل نداد. او پس از فراغت از تحصیل برای کمک به اعضای خانواده و مشارکت در امور مالی خانه وارد عرصه کار شد تا گوشهای از بار زندگی را به دوش بکشد و باری از دوش پدر و مادر بردارد. این مسئولیتپذیری و این غیرت همیشه در وجودش دیده میشد و تلاش میکرد به نحوی زندگی کند تا هر کاری از دستش ساخته است برای دیگران هم انجام دهد. همین مرام و معرفت او را در نظر همه بسیار عزیز و گرامی کرده بود. کارگری ساده که مهربانی در وجودش موج میزد و با همه خوش رفتار بود. زحمت زیادی میکشید اما نان حلالی بر سفره مینشاند و همین برایش کافی بود تا راه درست زندگی را بشناسد. او در جوانی ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد. همسری مهربان و پدری دلسوز بود که همه هم و غمش تربیت دینی و اخلاقی فرزندان بود. شهید حسن حقگو در زمان جنگ تحمیلی برای دفاع از ایران اسلامی پا به عرصه نبرد گذاشت و مدتی را در معیت لشکر 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جبهه بود تا این که در سوم فروردین ماه سال 1361 در غرب شوش طی عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نائل آمد و روحش آسمانی شد و جسم مطهرش در بهشت زهرای تهران آرام گرفت.