بسم الله الرحمن الرحیم.
) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ).[1] حمد و سپاس خدای را که نعمت وجود به ما عنایت کرد و منابع و وسایل و شناخت معرفتش را در اختیار ما قرار داد و پس از آن انبیاء عظام را چراغ راه هدایت ما قرار داد که در پیچ و خمها و کوره راهی به چپ و راست نگراییم.
و اما جملاتی چند با امت شهید پرور بعد از توصیه خودم و شما به تقوی و شب زندهداری و عبادت خداوند تبارک و تعالی و انفاق در راه خدا و ترس از خدا. آری در زمانی بسیار حساس واقع شدهایم، زمانی که همگی ما آرزوی آن را داشتیم و در آن روز میگفتیم ای کاش ما بودیم و حسین(علیه السلام) را یاری مینمودیم. بدون شک همان زمان فرا رسیده است و هم اکنون فرزند حسین(علیه السلام) ندای یاری میطلبد در مقابل فرزند یزید ملعون و چه زیبا است که به سخنان خود جامه عمل بپوشانیم و به یاری این مرد خدا و فرزند حسین(علیه السلام) بشتابیم و اگر لحظهای دیر نماییم ضرر کردهایم و از شما امت شهید پرور میخواهم که در این صحنه شرکت نموده و همگی خود را در معرض امتحان الهی قرار دهیم باشد که خداوند انشاءالله ما را مورد لطف و عنایت خویش قرار دهد.
و اما پدر و مادر مهربانم شما مرا با رنج و زحمات بسیار بزرگ نمودید و حق بسیار بر گردن من دارید و از شما معذرت میخواهم که نتوانستم جبران زحمات بنمایم و اما شما بر خود ببالید و راضی باشید که فرزندتان را در راه خداوند هدیه کردهاید و امانتی را به صاحبش دادهاید که مورد رضای اوست که برگردانیده. من نیز افتخار میکنم که پدر و مادرم این طور مرا بزرگ کردند و هیچ گونه سدی در راه بنده نشدند در رابطه با جنگ و جهاد. اما برادرانم و خواهرم شما را به صبر و شکیبایی دعوت مینمایم و از شما میخواهم که همیشه بنا به روی خط ولایت و امامت باشید و ادامه دهنده راه شهدا و پشتیبان رهبر و امام(قدس سره). و اما همسرم شما را نیز دعوت مینمایم به صبر زینب(B) گونه چون که بنده شما را در شباب جدایی داغدیده کرده و در فراق خود گذاردم و جا دارد که از شما تشکر نمایم به خاطر این که هیچگاه مانع رفتن بنده به جبهه نشدید بلکه مرا تشویق به امر جهاد مینمودید. خداوند به شما صبر عنایت کند و اما فرزندانم تربیتشان به عهده شما میباشد و میخواهم چنان تربیت کنید که مورد رضای خداوند باشد و فلسفه شهادت مرا نیز برای آنان بیان کن. شرکت در دعای کمیل و توسل و مجالس مذهبی فراموش نشود. در آخر از کلیه کسانی که بنده حقیر به نحوی با آنها رابطه داشتهام حلالیت میطلبم و السلام علیکم و رحمته الله و برکاته. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار 14/11/1364 محمد مهدی حقیقتی.
1. سوره توبه، 38.
روزی که مفتخر به پوشیدن لباس سبز پاسداری شد، سر از پای نمیشناخت و خوشحال و خرسند به نزد خانواده آمد. مادر برایش اسفند دود میکرد و پدر نیز به قد و بالای فرزندش نگاه میکرد و برایش وَ إِن یَکاد میخواند.
شهید محمدمهدی حقیقی در بیستم مردادماه سال 1341 در روستای ورین از توابع شهرستان محلات و در خانوادهای مذهبی و متدین که اهل تلاش و کار و فعالیت بودند، دیده به جهان هستی گشود. روزگار کودکیاش را با خانواده بود و تحت تربیت سالم و صحیح خانواده قرار گرفت. با نماز و معارف دینی و الهی آشنا شد. از همان سالها پای منبرهای حسینی حضور داشت و عشق و علاقهی خاصی هم به امام حسین(علیه السلام) داشت. دوران کودکیاش که به پایان رسید، برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد و توانست دورههای درسی را تا پایان دوره راهنمایی به پایان برساند پس از آن که درس را رها کرد به کمک پدرش که کشاورزی میکرد، رفت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی از سوی بسیج عازم جبهههای نبرد شد و در بازگشت از خط مقدم جبهه به عضویت سپاه در آمد. در سال 1361 هم ازدواج کرد و زندگی مشترکش را زیر سایهی اسلام و انقلاب آغاز نمود. او در هنگام شهادت دو ریحانه داشت. پاسدار شهید محمدمهدی حقیقی در مدت زمانی که مفتخر به پوشیدن لباس پاسداری شده بود سعی میکرد تا خیلی از اعمال و رفتارهای پاسداران را انجام دهد. مراقب بود تا زندگیاش هم رنگ و بوی پاسداری بگیرد.
او پس از ماهها حضور در جبهه سرانجام در بیست و چهارمین روز از بهمن ماه سال 1364 در منطقهی عملیاتی فاو عراق در حین عملیات والفجر 8 با گلوله دشمن عراقی به فیض شهادت نائل آمد و رستگار شد. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.