در روز جمعه، روز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در یکم شهریور سال ۱۳۴۶، پا به عرصه خاکی نهاد. اگر تمام انسانها با گریه به دنیا آمدند او با سکوت به دنیا آمد. متولد گشت در مکانی که بعداً هزاران هزار لاله به خون خفته گشت. او نیز از همان آغاز، بوی شهادت را استشمام میکرد چون پای در مکانی متبرک نهاده بود که بعدها هم متبرکتر گشت. نام عباس را بر او نهادند تا مانند سقای کربلا ابوالفضل العباس(علیهم السلام) باشد. چهار سال از بهار زندگی را در همان مکان مقدس و دامان پدر و مادری با اعتقادات دینی پشت سر گذاشت. او از همان آغاز زندگی با غربت مأنوس گشته بود. غربتی دیگر در راه، دست سرنوشت او را به روستای خشکرود کشاند و یک سالی در این مکان در کنار پدر و مادر زندگی را گذراند. در سن شش سالگی پای به مکانی گذاشت که برگ زندگیاش در تا آخر در آن جا ورق خورد. آن جا روستای الویر زادگاه پدر و مادرش بود. در سن هفت سالگی پای به حیاتی تازه نهاد به خانه دوم زندگیاش و تا پنجم ابتدایی تحصیل نمود. به دلیل نبودن امکانات آموزشی در مقاطع بالاتر تحصیلی در آن روستا، او به ناچار با مدرسه خداحافظی کرد و به کمک و یاری پدرش در امر کشاورزی شتافت ولی بیقرار بود، انگار گمشدهای دارد و برای پیدا کردنش باید برود. او از خانوادهاش اجازه رفتن به بسیج را گرفت.
به نقل از پدر و مادر شهید: عباس اجازه رفتن به بسیج را میخواست اما ما مخالفت کردیم. مادر شهید به او گفت: با این سن و سال کم کجا میخواهی بروی؟ تو که کاری از دستت بر نمیآید. شهید در جواب به مادرش گفت: اگر نتوانستم اسلحه به دست گیرم، به همرزمانم که میتوانم آب بدهم و در آشپزخانه مشغول به کارهای دیگر شوم. یعنی میگویی این کارها هم از من بر نمیآید؟
او با اراده آهنین و عزمی راسخ آماده برای رفتن بود و خلاصه رضایت خانواده را جلب کرد و به تهران رفت و در بسیج ثبتنام نمود. دوره آموزشی را به مدت یک ماه در پادگان ۲۱ حمزه سیدالشهداء(علیهم السلام) فرا گرفت و بعد به غرب کشور، کردستان، شهرستان سردشت، شهرک ربط تپه کلهقندی فرستاده شد و بعد از پنج ماه خدمت به خانه بازگشت ولی او آمده بود برای رفتن نه برای ماندن. وقتی دید پیر کربلای ایران نوای اِرجِعِی سر داد، نتوانست نوای بهترین مرد زمانه را بیجواب بگذارد.
بار دیگر از طرف بسیج به جبهه اعزام شد. مسئولیتش در جبهه مانند حضرت عباس(علیهم السلام) سقا بود. سرانجام پس از چند ماه خدمت خالصانه در بیست و پنجم اسفند ماه سال 1363 در عملیات بدر در منطقه شرق دجله بر اثر ترکش خمپاره با چهرهای شاد و خندان از وصل جاویدان به لقاءالله میپیوندد و پیکر پاکش در عید نوروز سال ۱۳۶۴ بر روی دوش عاشقان مکتب شهادت، تشییع و در روستای الویر به خاک سپرده شد.