بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس و ستایش خداوند تبارک و تعالی را که توفیق عنایت کرد تا در خدمت اسلام و قرآن درآیم. سپاس و ستایش خداوند تبارک و تعالی را که بر این بنده حقیر منت نهاد و به عشق لقای خود به این وادی کشاند تا جان نا قابل و بیارزش خود را تقدیم به با ارزشترین مکتبهای دنیا که همان مکتب اسلام است، بکنم.
بسم الله القاصم الجبارین.
( إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1]
ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم.
جنگ جنگ است و عزت و شرف و دین و میهن ما در گرو این جنگ است.[2]
با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با سلام بر شهیدان به خون خفته راه خدا که با نثار خون خود نهال اسلام را آبیاری نمودهاند. ای ملت شهیدپرور ایران، اینک که این نهضت اسلامی میرود تا پرچم عدل اسلامی را بر سر تمام ملل جهان برافراشته نماید. اینجانب با چشمی باز راه خود را انتخاب نموده و شهادت را برگزیدم و از دنیا خود رخت بستم و این برادر کوچک، یک پیام برای شما دارم؛ برادران و خواهران عزیزم، هرگز دست از این روحانیت بر ندارید که هر چه مبارزه اسلامی حق علیه باطل بوده است، در رأس آن روحانیت که ادامهدهنده راه انبیاء میباشد، رهبری آن را به دوش کشیدهاند. اینک که در این زمان که مردی از تبار ابراهیم برخاسته و از همه جلوتر پرچم اسلام را به دوش کشیده و بر همه طاغوتها شوریده، بر شماست که ندای امام خمینی(قدس سره) را لبیک گفته و تا آخرین نفس با دشمنان اسلام بجنگند و هیچوقت امام(قدس سره) عزیز را رها نکنید که ادامهدهنده راه پیغمبران است؛ اما چند جملهای هم به پدر و مادر عزیزم که افتخار میکنم که چنین فرزندی را در دامن پاک خود پروراندند. پدر عزیزم، شما خیلی زیاد به پای من زحمتکشیدهاید. امیدوارم که درجه شما که عالی است، متعالی شود. انشاءالله و همچنین مادر عزیزم، که با دستهای مهربان در دامن گرم خود مرا بزرگ کردی و تقدیم به خدا نمودید. از شما پدر عزیز میخواهم که زحمتی برای فرزند خود بکشید؛ مقدار 16000 تومان خمس بدهکار هستم که آن را بپردازید و از شما میخواهم که به خاطر رفتن من گریه نکنید؛ میدانی پدر جان، شهادت گریه ندارد؛ لکن افتخار دارد و یک جمله دیگر پدر عزیزم، درباره همسرم که هرگونه میل خودش بود، از لحاظ معنویات و مادیات با او رفتار کنید و اما همسر عزیزم، امیدوارم که مرا ببخشی. شما همسران هم در پشت جبهه با صبر خود جهادگران راه خدا هستید و امیدوارم که در مرگ من گریه نکنی؛ زیرا مصلحت خدا در آن بود که من شهید بشوم و از خدای بزرگ میخواهم که همچنان انقلاب را یاری کنید و استوار و محکم در راه خدا، یک لحظه درنگ نکنید تا از لطف خدا بهرهمند گردید... از برادرم، حسن میخواهم که همچنان اسلحه بر دوش به نبرد علیه کفر ستیز نماید و جای خالی برادرش را پر کند. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
محسن ملکی به تاریخ 28/7/61.
1. سوره بقره، 169.
2. امام خمینی(قدس سره).
شهید محسن ملکی در سال 1338 در یکی از روستاهای نزدیک اراک به نام ضامنجان به دنیا آمد. دوران کودکی، دبستان و هنرستان خیلی زود برایش سپری شد. شهید ملکی نوجوانی آگاه، مهربان و تیزهوش بود. از همان دوران نوجوانی آثار بزرگی در رفتار و کردار او مشهود بود و هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که مردانه با خدا راز و نیاز میکرد. در سال 1353 وارد کارخانه ماشینسازی اراک شد. او در کوران مبارزات ضد استبدادی حضوری فعال داشت. او در سال 1360 ازدواج کرد و هنگام شهادت دو دختر داشت.
با شروع جنگ تحمیلی به یاری همرزمان خود در کردستان شتافت. در هنگام عملیات گویا برایش عاشورا پدید آمده، همواره به یاد رشادتهای حضرت عباس(علیه السلام) و علیاکبر(علیه السلام) حسین(علیه السلام) بود. به عنوان بسیجی گردان امام حسین(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) برای چندمین مرتبه به جبهه اعزام شده بود و در آخر هم در عملیات غرورآفرین کربلای 4 از خاک تفتیده جنوب برای رسیدن به معبود پلی ساخت به وسعت دل دریاییاش و در چهارم دیماه سال 1365 در شلمچه شهد گوارای شهادت را یکجا سر کشید، 10 سال طول کشید تا در هفتم تیرماه سال 1375 پیکر مطهرش به شهر بازگشت و در گلزار شهدای شهر اراک آرام گرفت.