هنوز هم وقتی به عکسهای سفر حج نگاه میکنم، یاد روزهایی شیرینی میافتم که در جوار خانه خدا کنار همسرم بودم و با هم مراسم حج را به جا میآوردیم. چه چیزی بالاتر از این که در کنار یار در خانه یار واقعی قرار بگیری و طواف کعبه کنی. هنوز هم بهترین خاطره زندگیام همان حجی است که با هم رفتیم. همیشه مسافرتها با او بسیار خوب و خوش میگذشت. اخلاق خوبش اجازه نمیداد خم به ابروی کسی بیاید. و من هنوز هم وقتی دلم میگیرد به آن سفر حج فکر میکنم و با یادآوری شیرینترین خاطره زندگی مشترکم، خودم را آرام میکنم.
نامش عبدالرضا بود. عبدالرضا منصوری که در پانزده خرداد سال 1312 در تفرش در خانوادهای متدین و صمیمی و مهربان به دنیا آمده بود. سوادش در حد خواندن و نوشتن بود اما با این حال راهنمای خوبی برای خانواده و اطرافیان بود.
ما از طریق آشنایان و اطرافیان با هم آشنا شدیم و از همان زمان آشنایی خودم و خانوادهام ایشان را پذیرفتیم سادگی و زیبایی از رویش پیدا بود. از همان ابتدا مشخص بود بسیار مهربان است. زحمتکش بود و همین که به دنبال لقمهای نان حلال است انسانیتش را نشان میداد. و برای اطمینان به او کافی بود.
مردی مهربان و خوشرو که در اخلاق و رفتار نمونه بود و همه دوستان و آشنایان و اقوام دوستش داشتند کسی که هنوز هم وقتی نامش به زبان میآید همه سکوت میکنند و به فکر خوبیها و مهربانیهایش میافتند. هنوز هم دوستانش او را بهترین دوست خود مینامند و از او به نیکی یاد میکنند. مردی که طرفدار روحانیت بود و همواره از روحانیت و علمای دینی دفاع میکرد و سعی میکرد این مسئله را به دیگران نیز انتقال دهد. مرد متدینی که نماز و عبادت و احکام دینی حرف اول زندگیاش را میزد. و همیشه همه را راهنمایی میکرد تا به عبادت خدا بپردازند و لحظهای از او غافل نشوند. سوادش مکتبی بود ولی قرآن و رساله را مطالعه میکرد. چرا که به آنها بسیار علاقهمند بود. انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و مردم آرامش یافته بودند.
او در کنار فرزندش - داود - در تعمیرگاه موتورسیکلت مشغول به کار بودند که در بمباران هوایی شهر تفرش در سیزدهم بهمنماه سال 1365 به شهادت رسیدند و به قافله شهدای ایرانزمین ملحق شد. پیکر مطهرشان در گلزار شهدای امامزاده احمد تفرش به خاک سپرده شد