به نام خداوند، به نام او که همه چیز از اوست، به نام او که زنده ماندنم از اوست. زندگیام به خاطر اوست، شنیدنم در جهت اوست، رفتنم از اوست، یادم اوست، جانم اوست، معبودم و مقصودم اوست، مرادم اوست امیدم اوست. با قلبم و ذرهذره وجودم احساسش میکنم؛ اما بیانش نتوان کرد. ای همه چیزم، به یادت هستم. به یادم باش که بیتو هیچ و پوچم. با سلام و درود بر خاتم پیامبران و محمد مصطفی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و سلام بر سرور شهیدان، امام حسین(علیه السلام) فرزند حضرت علی(علیه السلام) و سلام بر بزرگ منجی عالم بشریت، حضرت حجت بن الحسن العسکری(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش، حضرت امام خمینی(قدس سره)، که ما را از ظلمت به روشنایی هدایت کرد. پس از عرض سلام بر خانوادهام، امید آن دارم که راهم را ادامه بدهند و نگذارند خون پاک شهیدان به هدر رود. شهیدان شمع تاریخ هستند و شمع بشرند و خود میسوزند و نورافشانی میکنند؛ ولی مسئولیتها را بر دوش شما میگذارند. شما ای برادران و خواهران، در کارهایتان نظم داشته باشید و تقوا را پیشه خود سازید. در مجلس قرائت قرآن و دعا شرکت کنید. رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی(قدس سره)، را تنها نگذارید و پشتیبان ولایتفقیه باشید.
....... من گنهکار را یادآوری نمایید و از اهل گوار میخواهم که مرا حلال نمایند و از خدا بخواهند که مرا بیامرزد، انشاءالله و از اهل منزل میخواهم که مرا برای رضا خدا حلال نماید که رنج بسیاری در خانه من کشید و از خانواده میخواهم که بابت سهم 90 کیلو گندم نوشتم که برای سیلزدگان بدهند. 1800 تومان دیگر سهم به دفتر آقای خمینی(قدس سره) بپردازید. خداوندا، تو را قسم میدهم به حق 14 معصوم(علیهم السلام) در فرج آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعجیل عنایت بفرماید.
خداوندا، تو را قسم به خون پاک شهیدان کربلا و شهیدان دیگر در طول عمر و سلامتی به رهبر کبیر انقلاب عطا بفرما. خداوندا، به همه ملت ایران، تقوا و احساس مسئولیتکردن و به معلولین صبر عنایت بفرما. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
... خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
شهید مصطفی منصوری گواری در هفتمین روز از دیماه سال 1311 در روستای خوش آب و هوای گوار که درختانی سرو قامت و سرسبز داشت، از توابع شهرستان اراک و در خانوادهای روستایی و کشاورز که از دل زمین رزق و روزی خویش را در میآوردند، دیده به جهان هستی گشود. دوران کودکیاش را در روستا سپری کرد و نشان داد که اهل تلاش و کار و خدمت است و از هیچ کاری ابایی و ترسی نداشت و با خوشحالی کارها را انجام میداد. در آن سالها از مدرسه و معلم خبری نبود و برای همین سوادش مکتبی و در حد خواندن و نوشتن بود. او با اسلام و احکام الهی آشنا میشد و سعی داشت تا در این راه موفق هم باشد. بزرگتر که شد به کار کشاورزی روی آورد و این حرفه را هم برای خویش انتخاب کرد تا زمان ازدواجش فرا رسید. با همسری متدین ازدواج کرد که ثمره این وصلت شیرین هشت فرزند بود.
در سالهای جنگ تحمیلی در حالی که بیش از پنجاه سال داشت داوطلبانه عازم جبهه شد و به عنوان بسیجی گردان امام حسین(علیه السلام) در لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) نزدیک به ده ماه جبهه حضور داشت که در هفتم اسفندماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه باغ رضوان شلمچه به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.