چهارم شهریورماه 1350 بود. برگهای سبز درختان نارون زیر آفتاب طلایی شهریور میدرخشیدند که «ابوالقاسم» متولد شد. به دعای خیر مادرش خوشاخلاق و مهربان شد. تا کلاس پنجم ابتدایی را در دبستان روستا درس خواند. از مدرسه که فارغ میشد، در کارهای خانه به مادر کمک میکرد یا میشد وردست پدرش، محمدحسین در مزرعه.
تقویم گذشت و رسید به سال 1366. ابوالقاسم نوجوانی شده بود رشید و سر به زیر. جنگ در جریان بود و او دلش پیش دوستانش در جبهه بود. بچههای محل را دور خودش جمع میکرد و با هم تمرین جنگ میکردند. رفت سراغ خانوادهاش. راضی نشدند به رفتنش. گفتند: هنوز کوچکی. دستبردار نبود ابوالقاسم. رفت به پایگاه روستا. قبولش نکردند و با همان بهانه، دست رد به سینهاش زدند. دید چارهای ندارد. شناسنامهاش را برداشت با تیغ تراشید و تاریخ تولدش را تغییر داد.
پنجم فروردینماه 1366 وقتی دوره آموزشی را تمام کرد یک سره به جبهه اعزام شد. رفت مریوان که علاوه بر تجاوز دشمن بعثی در زیر آتش اختلافات داخلی و خیال خام ضدانقلاب سراسر آتش و دود شده بود.
تنها بیست و یک روز از رفتنش گذشته بود که خبر مفقود شدنش را آوردند و این خبر، تنها چیزی بود که تا بیست و سوم آذرماه سال 1367 از او آمد و آن زمان بود که آثار بر جای مانده از شهید تفحص و در زادگاهش به خاک سپرده شد.